آیا آرنت بی گناه است؟
رون رزنبام
ترجمه: فرهاد قربان زاده
آیا در حال حاضر می توان هانا آرنت را به همان سبک و سیاق سابق مورد باز اندیشی قرار داد؟ ماه گذشته در فاصله ای کمتر از 10 روز 2 نقد فوق العاده تند منتشر شد. اولی در مورد هانا آرنت بود و دومی به فرد مورد علاقه او، فیلسوف متملق نازی ها یعنی مارتین هایدگر مزدور مربوط بود. متون یاد شده تردید ما در مورد اعتبار غیر معمول این دو شخصیت و نیز ارتباط مسموم میان افکار آنها را بیش از پیش عیان ساخت.
امیدوارم که این افشاگری ها فرصتی را فراهم کند تا چهره واقعی این عبارت شوم یعنی "ابتذال امر شر" بر همگان آشکار شود؛ عبارتی که متاسفانه همواره در بدترین شرایط و به ناپسند ترین عناوین به کار گرفته می شود. ابتذال "ابتذال امر شر" یعنی مزخرف بودن آن، به حد نهایت رسیده است، اما شاید در وضعیت کنونی خود را پشت سر فریب و ریا پنهان می کند.
اولین مقاله از دو مطلبی که به آنها اشاره کردم در اکتبر 2009 در ضمیمه ادبی لندن تایمز چاپ شد و از قرار معلوم بیش از همه، آمریکایی ها آن را مطالعه کرده اند چرا که نسخه ایتنرنتی آنلاین آن موجود نیست. عنوان مطلب این بود: "سرزنش قربانی -هانا آرنت در میان نازی ها؛ مورخ و منابع آن." آرای آرنت -روشنفکر و پناهنده سیاسی متولد آلمان و نویسنده کتاب "ریشه های توتالیتاریسم" و "آیشمان در اورشلیم: گزارشی از ابتذال امر شر"- در مقاله ای با قلم برنارد واسرشتاین اندیشمند انگلیسی لندن تایمز ادبی به شیوه ای که به تعبیر من بسیار تکان دهنده است مورد بازبینی قرار گرفته است.
واسرشتاین (عضو هیئت عملی دانشگاه شیکاگو) به شیوه ای مستند و به طور تفصیلی استفاده مفتضحانه و ننگین هانا آرنت از "اسناد" ضد یهودی و نازیستی در مورد یهودیان در کتاب ریشه های توتالیتاریسم را به باد انتقاد گرفته است.
واسرشتاین در جمع بندی خود عنوان می دارد که بهره گیری آرنت از این منابع "چیزی فراتر از یک خطای روش شناختی است: کاربرد این اسناد توسط آرنت نشانه های مرضی یک جهان بینی فاسد است که با قرار گرفتن در معرض گفتمان حقارت جمعی و انگ زنی -که شالوده مطالعه آرنت یعنی ضد یهودی گری را تشکیل می دهد- به سرعت حالت مسری به خود گرفته و همه جا را به لجن می کشد." به عبارت دیگر از نظر واسرشتاین، مطالعه متون ضد یهودی توسط هانا آرنت ، باعث درونی شدن ارزش های ضد یهودی گری در آرای او شده است. به نظر واسرشتاین لحن تحقیرآمیز آرنت نسبت به یهودیان در کتاب "آیشمان در اورشلیم" و سایر نوشته های او به روشنی مشهود است.
آیا چنین افشاگری هایی می تواند مانع از تکرار مکانیکی و عادت گونه عبارت ابتذال امر شر شود؟ (ابتذال امر شر به مثابه تبیینی برای همه کارهای ناپسندی که بشر مرتکب آن می شود). شاید خود آرنت هم کاربرد این چنینی عبارت ابتذال امر شر را مراد نکرده باشد اما به نظر می رسد یکی از تاثیرات مهلک این عبارت توجیه راز امر شری است که "انسان های عادی" آن را انجام می دهند. با علم کردن این اصطلاح می توان دام ها را دور زده و از رویارویی با پرسش های دشوار خلاص شد.
این اصطلاح مبتذل – و ژرفای آن در ذهن عامه مردم – به نردبانی برای بالا رفتن آرنت در میان روشنفکران مهاجر آمریکایی تبدیل شد؛ او را به چهره محبوب سوزان سونتاگ بدل کرد و سر فصل موضوعات فراوانی را در دپارتمان های حوزه مطالعات فرهنگی در سراسر آمریکا از آن خود کرد. مبنای نظری هزاران رساله و پایان نامه با استناد به این عبارت پایه گذاری شد.
به نظر من استفاده از عبارت ابتذال امر شر برای متفکران سطحی و بی سواد زمینه ای را فراهم می آورده که با اتکا سفسطه گری ناشی از آن بتوانند میل به "عاری بودن از خطا" را در مطالعات خود ارضا کنند. آهای ملت: این عبارت ورشکسته نقابی از ژرفا بر چهره دارد. به به! عجب نطق شجاعانه ای! شیطان یا امر شر تنها در کسوت یک غول بی شاخ و دم سگ سبیل ظاهر نمی شود، بلکه گاه لباس نویسندگانی را می پوشد که دستورات اهریمن را منتشر می کند! و زمانی که از آن عبارت در سطح وسیع استفاده (سوء استفاده) می شود –همانند خود آرنت که در مورد آدولف آیشمان، یکی از مزدوران هیتلر و مسئول کشتارهای دسته جمعی یهودیان و نظریه پرداز "راه حل نهایی مسئله یهود"، این منطق را به کار برد- همه چیز در بدترین حالت خود قرار می گیرد.
آدولف آیشمان به هیچ وجه یک بوروکرات معمولی نبود: او کسی بود که با تصمیم منحصر به فردی که گرفت جان خود را نجات داد. آیشمان فردی نفرت انگیز، فاسد و یهود ستیز بود که لقب قصاب یهودیان برازنده اوست. او فردی بود که در کشتار دسته جمعی یهودیان به خصوص در مجارستان اصلی ترین نقش را ایفا کرده بود. لذا هم ریشه استفاده از عبارت ابتذال امر شر غلط است –که اشاره به اقدامات جنایتکارانه آیشمان خائن دارد- و هم کاربردهای بعدی آن در موارد مشابه نادرست است. به لحاظ زبان شناختی، فلسفی و حتی استعاری می توان به غلط بودن و تناقض آمیز بودن آن پی برد. فردی که دست به انجام کاری می زند از دو حالت خارج نیست: یا می داند کاری که انجام می دهد شیطانی است ، یا نمی داند. اگر از شیطانی بودن آن خبر دارد و به هر ترتیبی که شده به انجام آن مبادرت می ورزد، این فرد خود شیطان است، نه یکی از زیر شاخه های شیطان. اگر هم خبر ندارد، پس او فردی نادان است که در این صورت شیطان نیست.
واسرشتاین برخی از منابع یهود ستیزانه به کار گرفته شده توسط هانا آرنت در کتاب ریشه های توتالیتارسیم را ذکر می کند. واسرشتاین می گوید آرنت به دشمنی با یهودیان -به ویژه یهودیانی که غرق فرهنگ آلمانی نشده بودند- اشتهار داشت. با این حال باید گفت کتاب ریشه های توتالیتارسیم کتاب جالب توجهی است. اگر چه نمی توان اسم مطالعه دقیق تاریخی را روی آن گذاشت، اما جنبه هایی از کتاب ما را در اتخاذ بینشی نظری یاری می رساند: اینکه در هنگام مواجهه با رژیم هایی که تحت سلطه حکومت های پلیسی اداره می شوند، توجه به شباهت ها، مهم تر از در نظر گرفتن تفاوت هاست یا اینکه مشابهت های ذکر شده را می توان با واژه توتالیتاریسم جمع بست که برای دیکتاتوری های چپ و راست وایدئولوژی های رژیم های تئوکراتیک اعمال می شود. هنوز عده ای نمی فهمند که چطور می شود حکومت های پلیسی تئوکراتیک را "فاشیست" خطاب کرد. جواب روشن است. چون این حکومت ها تمامیت طلبند. قرابت این رژیم ها به حکومت های فاشیستی –به لحاظ زیر پا گذاشتن حقوق بشر- بارها بیشتر از تفاوت های موجود میان آنهاست. رژیم های تئوکراتیک به واسطه سرکوب سیاسی، راست آیینی خود را تقویت می کنند.
همانطور که اشاره شد واسرشتاین تحلیل های تاریخی آرنت در مورد یهود ستیزی را پر از ایراد می داند. او بررسی های خود را با اشاره کوتاهی به مدافعان آرنت آغاز می کند: "جرمی والدرون در نیویورک ریویو آو بوکز در سال 2007 والتر لاکوئر را به این خاطر نقد می کند که گفته بود آرنت متون ضد یهودی زیادی را خوانده است." واسرشتاین معتقد است باید بیشتر از این ها در مورد آثار آرنت تحقیق کرد. مثلا آرنت در فصل دوم کتاب ریشه ها از طمع یهودیان نسبت به معادن طلا و الماس آفریقای جنوبی یاد می کند. او این قسمت از کتاب خود را به تاسی از گزارشات اقتصاددان انگلیسی جی. ای. هابسون می نویسد و به او استناد می کند. هابسون می گوید: سرمایه داران یهودی "دندان های اقتصادی شان را بر لاشه های طعمه هایشان به جای گذاشتند. آنها خوش گوشت ترین قسمت شکارشان را به دندان کشیدند..." جالب اینجاست که هانا آرنت تلویحا می گوید اظهارات هابسون "مشاهداتی قابل اتکا و تحلیل هایی صادقانه بودند."
"دندان"؟! می بینید؟ آدم را یاد ادبیات کتاب "نبرد من" می اندازد که هیتلر آن را نوشته بود. شما هم همین حس را دارید؟ حالا واسرشتاین را ببینید که به نقل از ارنست شوتلزه بیان می کند: "یکی از اصلی ترین منابع مورد استناد او [آرنت] در مورد یهودیان، به سرو صداهای تبلیغاتی نازی ها و در صدر آن ایدئولوژیست سرشناس نازیسم یعنی آلفرد روزنبرگ تعلق داشت." واسرشتاین ادامه می دهد: "مقدمه جدید کتاب ریشه های توتالیتارسیم در سال 1967 و به قلم والتر فرانک یکی از مورخان طرفدار حزب نازی به رشته تحریر در آمده است."
واسرشتاین باحالتی متعجبانه از خود می پرسد: "آیا او بدون اعلام برائت از دشمنان ایدئولوژیک خود -که زمینه تاریخی (نژادی) او را به دیده تحقیر می نگریستند- عقبگرد داشته است؟" او سپس پاسخ می دهد: "اما به نظر من موضوع آنطور هم که فکر می کنیم نیست چرا که تاریخ مدرن یهودیت تنها مقوله ای است که آرنت برای نزدیک شدن به آن بر مرکب مورخان نازی به مثابه ناظران بیرونی سوار می شود. می خواهم بگویم در اینجا چیزی بیش از صرف بازگویی نظرات مورخان نازیست در مورد یک پدیده تاریخی مطرح است. فی الواقع آرنت مدعاهای مورخان نازیست را در خود درونی کرده بود-از نظراتی پیرامون "طفیلی گری" سرمایه داران یهودی گرفته تا "بین الملل گرایی" والتر راتنو."
نمی خواهیم منکر انتقاداتی شویم که خود یهودیان بر یهودیت وارد کرده اند. اما به باور واسرشتاین "نفرت آرنت چیزی عمیق تر از این حرف هاست." واسرشتاین با یک "چرای" بزرگ مواجه است.
به نظر من افشاگری های جدید در مورد هایدگر می تواند پرده از برخی ابهامات بردارد. اینجا با دو مورد کلی مواجهیم: یکی دلبستگی عاشقانه آرنت به پروفسور طرفدار نازی ها و دیگری تاثیر آن بر پیکره بندی موقعیت روشنفکری آرنت است. مدافعان آرنت ربطی میان این دو قائل نمی شوند و به خلوص استعلایی اندیشه او اعتباری فراتر از این مباحث در نظر می گیرند.
اما بیرون گذاشتن هایدگر از معادله امر دشواری است. آرنت زمانی که یک دانشجوی هجده ساله بود با هایدگر ارتباط داشت. الان همه ما می دانیم که به مرور زمان رابطه میان آرنت و فیلسوف قهوه ای پوش شکل صمیمانه تری به خود گرفت. هایدگر نه تنها در سخنرانی های عمومی سرسپرده فوهرر (رهبر) بود، بلکه تلاش می کرد تا زمینه ای فلسفی را برای گسترش هیتلریسم در اندیشه هایش پایه گذاری کند. این حرف را با استناد به لحن بسیار تند کارلین رموانو ذکر کردم که در آن پیرامون شرم آور بودن ستایش هایدگر از نازی ها حرف می زند.
ماه آینده انتشارات دانشگاه ییل ترجمه انگلیسی هایدگر را منتشر خواهد کرد: مقدمه ای بر نازیسم در ساحت فلسفه به قلم امانوئل فایه، عضو هیئت عملی دانشگاه پاریس در نانتر. این کتاب جامع ترین و تندترین حملات را به فلسفه هایدگر وارد می کند. مثلا در این کتاب می خوانیم که هایدگر در نطق 1933 خود که به "حقیقت درونی و عظمت" مشهور است، خطاب به دانشجویان فرایبورگ می گوید: "فوهرر و تنها خود او واقعیت امروزین و سپسین آلمان است و هم اوست که مشروعیت دارد."
در کتاب فایه می توان رد پای افرادی چون ویکتور فاریاس، فیلسوف یهودی شیلیایی (نویسنده کتاب هایدگر و نازیسم Heidegger et le Nazisme ، 1987)، هوگو ات مورخ و دیگران را یافت. هدف از نوشتن این کتاب چه بود؟ افشاگری از افکار وحشیانه این فیلسوف ناخلف، نشان دادن تلاش های حیله گرانه او برای تبدیل شدن به تریبون آکادمیک هیتلر در دهه 1930 و به تصویر کشیدن چگونگی فرار هایدگر از قضاوت صحیح پیرامون خطاهای گذشته خود. فایه می نویسد: "اینک می دانیم تلاش هایی که هایدگر در سال 1945 برای توجیه اقداماتش انجام داد، چیزی جز سفسطه نبود."
متن شرح حال نامه ای رومانو با رگه های خشمگنانه آمیخته شده است و جلوه ای پست مدرن از خوی تند را بازتاب می دهد. من به خوبی می توانم احساس رومانو در مواجهه با هایدگر را درک کنم: لحنش تند است چون او هایدگر را چندان جدی نمی گیرد. جالب اینجاست که هیچ کدام از آکادمیسین های هایدگری نمی تواند به درستی درک کنند که چرا اندیشمندانی مانند ما هنگام برخورد با هایدگر چنین احساسی را داریم.
به طور کلی من جز آن دسته از کسانی هستم که همیشه میان افراد و کارهایشان تمایز قائل می شوم. اما هایدگر خودش ادعا می کرد که نازیسم بخشی از وجود اوست- و این نکته ای است که ظاهرا طرفداران او قادر به درکش نیستند. او هیچ گاه میان انسان و فلسفه ای که دستاوریز نژاد پرستی فرد بود، فرقی نمی گذاشت.
بحث در مورد هایدگر مرا به یاد گفتگویی می اندازد که با یکی از فیلسوفان به نام برل لانگ داشتم و "تطور امر شر" را با محوریت هیتلر با او به گفتگو نشسته بودم. ما در این مورد بحث می کردیم که آیا هیتلر ژرفای جدیدی از امر شر را بازنمایی می کند و گام بعدی برای فرورفتن بیشتر به این اعماق چه می تواند باشد؟ به نظر من انکار هولوکاست قدم دیگری است که آدمی را به قعر امر شر گسیل می دارد اما لانگ با من موافق نبود. او می گفت سکوت هایدگر در دوران بعد از جنگ سرد تمثیلی از گام بعدی در تطور امر شر بود. این فیلسوف مشهور بعد از جنگ هیچ متنی را در تایید واقعیت هولوکاست منتشر نکرد. هایدگر که در مورد کشاورزی مکانیزه فرصت حرف زدن داشت، چیزی در خصوص کشتار صنعتی شده به قلم نیاورد. به نظر لانگ بی تفاوتی هایدگر مشخصا نوع جدیدی از امر شر را می نمایاند. (لازم به ذکر است که لانگ کتابی با عنوان "سکوت هایدگر" منتشر کرده است.)
علاقه شدید هایدگر به نازیسم صرفا در سایه فرصت طلبی و به اقتضای موقعیت کاری نبود، بلکه ریشه در سرسپردگی فلسفی او به فوهرر داشت. سوالات بسیاری پیش می آید: آرنت تا چه حد به عمق سرسپردگی هایدگر پی برده بود؟ آیا هایدگر به آرنت دروغ گفته بود؟ آیا آرنت همدستی هایدگر در نسل کشی ها را به اقتضای مسائل شغلی او و امری مبتذل می دید؟ آیا آرنت به طرز ریاکارانه ای ابتذال آیشمان را با توجه به ابتذال هایدگر برساخت کرده بود؟ پل روزن در این مورد می نویسد: اگر به سادگی بگوییم آیشمان صرفا مامور بود و معذور، دراین صورت حمایت آرنت از هایدگر در مسیری بازتاب پیدا می کند که در آن یک متفکر اجتماعی مانند خود او تحت شرایط و مزایایی خود را در دل تباهی های امر شر می یابد. او به عنوان یک یهودی فراری در سال 1933 باقی عمر خود را صرف خدمت صادقانه به فلسفه ای کرد که هیتلریسم از دل آن بیرون آمد.
واسرشتاین اعتقاد داشت که آرنت ادبیات یهود ستیزانه را درونی کرده است؛ اما من این نظر را کمی تعدیل می کنم و می گویم او جهانشمول بودن فرهنگ متعالی آلمانی را به واسطه استخفاف منطقه گرایی درونی کرده است.
این مطلب در تاریخ ۹ آذر ۱۳۸۸ در شماره ۱۵۶ روزنامه "فرهیختگان" چاپ شد.