امپراتوری تفاوط و غیاب

 

 

ترجمه و تلخیص : فرهاد قربان زاده

 

اصطلاح «واسازی»[1] به مانند « پست مدرنیسم» در نزد عامه مردم دارای مفاهیم پرشماری است. در فلسفه نیز این اصطلاح مبین راهبرد هایی مشخص برای خواندن و نوشتن متون می باشد. واسازی از سال 1967 و با چاپ سه اثر مهم ژاک دریدا به نام های « درباب نوشتارشناسی»[2]، « نوشتار و تفاوت»[3] و « گفتار و پدیدار»[4] وارد عرصه ادبیات فلسفی شد. چاپ این سه اثر جنجالی سکوی پرتاب دریدا به عرصه جنبش های جدید پاریس در فلسفه و علوم انسانی بود. دریدا و ایده واسازی او به طور نزدیکی با پست مدرنیسم رابطه دارند هرچند که وی، همچون دلوز و فوکو، قائل به عدم بهره گیری ازاصطلاح ها و دوری کامل از «- یسم» ها بود.  از میان سه اثر مذکور، کتاب « درباب نوشتارشناسی» حائزاهمیت بسیاری است چرا که پس زمینه ای را برای واسازی – درمقابل روشی برای خوانش نظریه  های زبانی مدرن، به ویژه ساختارگرایی- مشخص کرده و نیزمسیر تعمق هایدگر بر عدم حضور هستی راترسیم می کند. به علاوه این کتاب نمایانگر تفاوت های دریدا و هایدگر در مورد نیچه است. در حالی که هایدگر نیچه را درون مابعدالطبیعه حضور[5] قرار می دهد، دریدا اصرار دارد که « خوانش و متعاقبا نوشتار برای نیچه عملیاتی « آغازین» بودند»( دریدا1974،19) و همین امر او را به یک انسداد مابعدالطبیعی رساند ( نه پایان آن)؛ انسدادی که نوشتار را از لوگوس ( کلام و خرد) سنتی می رهاند – لوگوس سنتی نوشتار را به نشانه ای ( مارکی قابل مشاهده) در خدمت نشانه دیگر( گفتار) در می آورد؛ که    « دال»[6] آن مفهومی تماما حاضر است. کلام محوری[7] از زمان افلاطون تاکنون ادامه دارد. این تفکر سنتی با استناد به رکن اصلی نشانه شناسی[8]،  برای هر دال مدلولی را در نظر می گیرد و پیوستاری حضور و فراگستری معنا را جزء لاینفک متن می داند. اما در مقابل رویکرد خود ارجاعانه[9] دریدا او را در مسیر حرکتی بر خلاف جریان آب قرار داد و در برابر روند معمول فلسفه- که از اعصار گذشته  تا امروز بر پایه سیر از« دال» به « مدلول»[10]  بنا شده بود- حرکت از « دال» به « دال» و زنجیروارگی و جنبش مستمر« دال» ها را مبنای « دلالت»[11]  دانست. دریدا با اشاره به « متافیزیک حضور» در کلام محوری، به تقابل های دوتایی آن حمله می کند. تقابل دوتایی متضمن قطبیتی است که مثبت بودن یک قطب لاجرم منوط به منفی بودن طرف مقابل است. تقابل هایی چون حضور/ غیاب، راستی/ کذب، مرد/زن و گفتار/ نوشتارو ... .

تأمل افلاطونی  معطوف به رجحان گفتار-در مقام محمل اندیشه درونی- و عدم عطف نظر به نوشتار-به مثابه مدلول کلام، نمود واژگانی آوا و اشتقاقی از گفتار-است که دریدا با مطرح کردن ایده واسازی به تخریب بنیان این اندیشه و تقابل دوتایی آن می پردازد. او به جای فراخوانی معنا به عرصه حضور، نوشتار را به دلیل عدم نیاز به حضور مولف و تأکید بر غیاب خالق اثر، بنیان سازنده « فهم متن» می داند. دریدا تا جایی پیش می رود که حتی در برابر رویکرد پدیدار شناختی هوسرل موضعی رادیکال تر اتخاذ می کند. وی در برابر آموزه های هوسرل- که با بخشیدن وجهی انسانی به زبان، اصالت را به گفتار و مونولوگ های درونی آن داده و گفتار را مجرای انتقال مفاهیم می دانست- با تکیه بر اصل خود مختاری زبان و اولویت شکل مادی آن، زبان را به عنوان ماهیتی مستقل از انسان در نظرگرفت و در باب عدم ارسال علائم نوشتاری، و در مقابل دریافت آن علایم برای خواننده و حتی خود خالق اثر(در حکم خواننده ای دیگر) داد سخن بر آورد. همین امر زمینه ساز انقلابی درزبان شناسی شد.

به گفته دریدا انسداد حاصله در کلام محوری، به واسطه تحولات اخیر در زبان شناسی، علوم انسانی، ریاضیات و فضاهای مجازی آشکار شد. همگام با این تحولات است که مارک یا دال نوشتاری، خصلتا فنی شده است؛ یعنی موضوع کاربرد است و نه مفهوم. رهابودگی کاربرد نسبت به مفهوم دقیقا نشان می دهد عصری که هایدگر از آن با عنوان « مابعدالطبیعه حضور» یاد می کند، دجار انسداد شده است؛ اگر چه این انسداد به منزله فرجام و پایان آن نیست.

دریدا معتقد است به خاطر اینکه در سطح کاربردی کلیه زبان ها نظامی ازتفاوت ها وجود دارد، تمامی زبان ها، حتی در هنگام سخن گفتن نوشته می شوند و این واقعیت زمانی سرکوب می شود که مفهوم  متحمل منشأ یا حضور گردد. زمانی که متون، مفهوم یا بن مایه وجودی خود را به دست می آورند، مستعد واسازی می شوند، همانطور که تمامی متون دیگر به همین طریق با این ها همبسته می گردند. به باور دریدا، علائم یا دال های نوشتاری خود را درون محدوده های طبیعی طبقه بندی نمی کنند، ولیکن زنجیره ای از دلالت ها را شکل می دهند که در تمامی جهات منشعب می شود. دریدا می گوید: « هیچ متن بیرونی ای وجود ندارد»(دریدا 1974، 158)، یعنی متن شامل تفاوت میان هر گونه « بیرون» و « درون»ی است. متن، کتاب نیست و مؤلفی ندارد. بر عکس، نام مؤلف دالی است مرتبط با بقیه و مؤلف خبره حاضر یا حتی غایبی وجود ندارد. در اینجا پای « تفاوط»[12] یا « تمایوز» نیز به میان کشیده می شود که می تواند به مثابه مکملی برای فاصله بندی مؤثر میان نشانه ها عمل کند. پس دریدا اصرار دارد که « تفاوط به لحاظ ادبی، نه واژه و نه مفهوم است»( دریدا1982،3). در مقابل آن را تنها می توان به عنوان یک بازی سرگردان از تفاوت ها مشخص کرد که هم نوعی فاصله بندی مابین دال ها در ارتباط با همدیگر است و هم مفهوم یا وجود در هنگام خوانش آن. تفاوط، که تمایز آن از تفاوت[13] تنها در شکل نوشتاری مشهود است -وخوانش آن دو نمایانگر اینهمانی[14] آنها در مقام گفتار می باشد-مبین خاستگاه متمایز و تعویق مستمر مفهوم در شکل نوشتاری است و از این حیث شالوده و شاکله ایده واسازی دریدا را برمی سازد. به تعویق افتادن مفهوم امکان برداشت غایی، جزم اندیشانه و قطعی از متون را- که با غفلت از قراردادی بودن دستگاه خود، ماهیت فلسفه غرب را تسخیر کرده است- منتفی می نماید. در واقع واسازی با اعلام پایان استیلای اینهمانی ها در متافیزیک حضور، علم امپراتوری تفاوط و غیاب را برافراشت.

دریدا در ادامه نقد ساختاری هایدگر بر کارکرد های جانشینی مکمل به مثابه عامل فروکاست هستی به حضور هستی ها-همچون تمامی نام های وجود- ، و به تبع آن غفلت از «دگرسانی هستی شناختی»[15] میان آنها، دگرسانی هستی شناختی را به منزله تفاوتی در میان بقیه می بیند؛ یعنی به منزله محصول آنچه که « تفاوط» آن را تکمیل می کند. دریدا اشاره می کند که: « تفاوط، به طریقی مشخص و نامأنوس « قدیمی تر» از دگرسانی هستی شناختی یا حقیقت هستی است»   ( دریدا 1982،22).

واسازی نظریه ای در مورد متون به مثابه عمل خوانش یا برگردان آنها نیست که در آن ردیابی حرکت های تفاوط تولید کننده سایر متون همبسته با متن اولی باشد. خوانش واساختی مدعی و تحمیل کننده مفهوم نیست بلکه تعیین کننده وضعیتی است که در آن کارکرد متن در مقابل مفهوم آشکار و ظاهری متن یا در برابر تاریخ برداشت و تفسیر آن نتیجه می دهد.

در یک جمع بندی مختصر می توان اینگونه عنوان کرد که واسازی زوایای پنهان و حاشیه ای یک اثر را برای خواننده آشکار می کند. این مرکزیت زدایی ازمتن به مدد تفاوطی انجام می گیرد که هم ناظر بر داشتن تفاوت با چیزی است و هم پای به تعویق انداختن رد پا را پیش می کشد. در واقع دریدا در نوشتارشتاسی خود با فراروی از چارچوب سنتی متافیزیک حضور، نوشتار را در سایه غیاب  خالق اثر – مرگ مؤلف رولان بارت - ، جولانگاه تکثر برداشت ها و تفاسیر می داند. البته لازم به ذکر است که این برداشت های چندگانه مستلزم درگیری و ارتباط کنش متقابلی نویسنده با متن می باشد.

منبع:Stanford Encyclopedia of  Philosophy

 



[1] .Deconstruction

[2] .Of Grammatology

[3] .Writing and Difference

[4] .Speech and Phenomena

[5] Metaphysics of Presence

[6] .Signifier

[7] .Logocentrism

[8] Semiotics

[9] .Self-referential

[10] .Signified

[11] .Signification

[12] .Différance

[13] .Différence

[14] .Identity

[15] Ontological Difference