فلسفه علم گاستون باشلار

 فرهاد قربان زاده

 

در فلسفه فرانسه قبل از جنگ جهاني دوم تفكيكي ميان دو رويكرد عمده فلسفي به چشم مي خورد. از يك سو فلسفه تجربه‏‏، معنا و سوژه و از سوي ديگر فلسفه عقلانيت، مفهوم و معرفت. دسته اول ناظر به پديدار شناسي وجودي سارتر و مرلوپونتي بوده و گروه دوم افرادي چون كوايره، كانگييم و به خصوص باشلار را بر مي تابيد. ميشل فوكو در گفتاري كه در باب كانگييم ارائه مي دهد رد پاي اين تقسيم بندي رادر قرن نوزدهم و در سايه اختلاف نظر ميان موندو برين و كنت مي بيند كه با چالش نظري لاكليه با افرادي چون كورتورات، برگسون و پوانكاره ادامه پيدا كرد(Gutting1989: 9)پس از جنگ جهاني دوم نيز فلسفه اگزيستانسياليستي بر فرانسه مستولي بود كه بعدها با ظهور ساختارگرايي کم رنگ شد. بدين ترتيب تلاش براي تركيب ماركسيسم و پديدارشناسي جاي خود را به اقداماتي در جهت ايجاد ارتباط ميان ماركسيسم و صور مختلف ساختارگرايي داد. همانطور كه ذكر شد، مسير ديگري نيز در جريان فكري فرانسه وجود داشت كه كانگييم و باشلار پرچمداران آن بودند. فوكو اين سنت فكري را نخستين الگوي فرانسوي در نقد تاريخي خرد مي دانست. فوكو يادآوري مي كند كه در آلمان اين نقد تاريخي خرد در متن تاملي سياسي و تاريخي در خصوص جامعه، از مجراي پساهگلي ها تا مكتب فرانكفورت و لوكاچ و با تاسي از فوئرباخ، ماركس، نيچه و وبر انجام پذيرفت. اما نقد خرد در فرانسه مسير متفاوتي را پيمود. تاريخ علم فراتر از همه سنت هاي فكري طليعه دار ظهور پرسش هاي فلسفي در باب چيستي روشنگري شد. اين سنت فكري، مفاهيم پذيرفته شده سنت فكري روشنگری از قبیل عقل خود بنياد و ”جسارت فكر كردن“ را به چالش كشيد. به ويژه آثار كوايره، باشلار و كانگييم همواره عقلانيتي را به چالش مي كشاندند كه مدعي بود صبغه اي جهانشمول دارد ولو به طور كاملا پيشامدي ايجاد شده باشد .(Gutting1989: 11) اين موضع گيري خردي را مي كاود كه خودآييني ساختاري آن با تاريخ جزم انديشي و خودكامگي ملازمت دارد-خردي كه در تحليل نهايي تنها هنگامي مي تواند رهايي بخش باشد كه با موفقيت خود را از چنگال خودش  برهاند. از همين منظر در ادامه به معرفي يكي از شاهراه هاي اصلي اين موضع گيري خواهيم پرداخت و دورنمايي از فلسفه علم باشلار را ترسيم خواهيم كرد.

موج سوم فلسفه علم

گاستون باشلار با رد همزمان تجربه گرايي و عقل گرايي به طور مشخص از قيد ”آزمون پذيري فيصله بخش“ و ”ابطال پذيري قطعي“ فراتر رفت. او همسو با كوايره، كوهن و كولين موج سوم فلسفه علم را رقم زد. (مردیها1382:171) باشلار پژوهش هاي دقيق خود در صورتبندي دانش علمي و اومانيستي را آغاز كرد، دانشي كه چنان كه خود بحث كرده نه صرفا از راه انباشت داده ها، بلكه با نبردي تحقق يافته است كه به غلبه بر موانع معرفت شناختي قراردادي در حوزه ادراك، عقايد و تفكر فروكاهنده اي كه خواهان استقرار خود به شكل اكيد يا مطلق بودند منجر شد. او در صدد يافتن نگرشي فلسفي است كه كاملا باز بوده و قابليت به دست دادن برآيندي از انقلاب هاي فكري تاريخي يي را داشته باشد كه تجربه ها و دانش هاي بشري را متمايز ساخته اند و مثال مجسم چنين نگرشي فلسفه نه است. (پین1386:135)باشلار متعلق به سنت معرفت شناختي فرانسه بود. وقتي تاثير عظيم برونشويگ را به ياد مي آوريم كه ”جزم گرايي منطق سالار“ راسل و ”شكاكيت تجربي“ هيوم را به يك چوب مي راند، مي فهميم كه چرا در فرانسه تجربه گرا بودن يا منطق گرا بودن يعنين محكوم كردن خود به فيلسوف نبودن. (پاسکال1374:398)باشلار از دو نوع عقلانيت سخن مي گويد. نوع اول عقلانيت پيشاتجربي است. از نظر وي عقلانيت پيشاتجربي عقلانيتي ايست گراست كه با نگاهي كل نگر احكام جهانشمول و قطعيت پذيري را براي همه زمان ها و همه مكان ها و در باب هر گونه تجربه اي صادر مي كند و به طور قطع به يقين اجماع كليه افراد بر سر مسائل واحد را ادعا مي كند.(باشلار1383:152)باشلار با طرد اين نوع عقلانيت ايست گرا همواره ايده آل هاي فلسفي و پيشاتجربي عقلانيت را مورد حمله قرار مي دهد. اين عقلانيت از نگاه باشلار در ”جستجوي چندگونگي“ است كه نمايانگر انديشه علمي بوده و با نوع ديگر عقلانيت كه در ”جستجوي گونه“ مي باشد تفاوت دارد. اين عقلانيت كه هدف آن افزودن بر غناي درك ماست عقلانيتي يكپارچه است كه بر اساس آن اجماع در مورد مسائل هر حوزه صرفا به محافل دانشمندان منحصر مي شود كه نشان از تخصصي شدن اجماع دارد. اين عقلانيت بايد از صبغه اي ديالكتيكي برخوردار باشد تا بتواند ساختاري را انتخاب كند. با اين همه عقلانيت مورد پذيرش باشلار چيزي فراتر ازيك رويكرد ديالكتيكي صرف است. او اين عقلانيت را تحت عنوان عقلانيت كاربردي معرفي مي كند كه بر مبناي آن شناخت ساختار هاي خرد را نه در اصول انتزاعي بلكه در كاربست انضمامي خرد امكان پذير مي داند. اين عقلانيت كاربردي داراي موقعيتي مركزي است كه به همان اندازه كه از تجربه گرايي اوليه فاصله دارد از خردگرايي ساده انگارانه نيز دوري مي گزيند.

معرفت شناسي تاريخي

باليبار معرفت شناسي گاستون باشلار را ضد تجربه باورانه و تاريخي مي داند(پین1386:135)از نظر باشلار خرد را با تامل بر روي علم و علم را با تامل بر روي تاريخ آن مي توان شناخت. پس صورتبندي نظام هاي تاريخي صبغه اي تاريخي دارد. باشلار علوم را نظام هايي از مفاهيم در نظر مي گيرد كه به نحو تاريخي شكل مي گيرد و پيش مي رود. (کالینیکوس1385:475) اين تاريخ علم است كه به پديده هاي علمي جهت مي بخشد. در اينجا مثال تكان دهنده پوانكاره را يادآور مي شويم كه خاطر نشان مي كرد اگر تاريخ علم مي خواست تلگراف بي سيم، پيش از تلگراف با سيم كشف شود، تلگراف با سيم، صورت تكامل يافته تلگراف بي سيم بود. (باشلار1385:218) بنابراين تاريخ علم ما را به تاريخ پيشرفت پيوند هاي عقلاني در حوزه دانايي  رهنمون مي سازد–البته باشلار به كرات تاكيد مي كند كه چيزي به اسم تاريخ علم وجود ندارد بلكه ما صرفا با تاريخ هاي متعددي مواجهيم كه در مورد عملكرد هاي علمي مختلف در حيطه هاي گوناگون وجود دارد. حوزه دانايي از ديالكتيكي تاريخي برخوردار است. اين ديالكتيك همواره در حال نو شدن بوده و به طور دائم خود را بازتوليد مي كند. پس مي توان گفت معرفت شناسي باشلار همواره خود را از دام انتظام و دستگاهمندي مي رهاند و به طور مستمر از سر گرفته مي شود. بدين گونه ناتمامي ذاتي و اساسي آن معرفت شناسي، خود نشانه پيشرفتش به شمار مي رود.(باشلار1385:16)نيل به حيطه هاي عقلانيت يگانه هدف عمده اي است كه  باشلار به عهده فلسفه مي گذارد و معتقد است فلسفه نمي تواند با توسل به تامل در تاريخ علم به كشف ادراكي واحد و يكنواخت از عقلانيت اميدوار باشد. چرا كه عقلانيتي كه فلسفه در تلاش براي كشف آن در تاريخ علم است، چندان استوارتر و يكپارچه تر از خود تاريخ نيست.

مقوله هاي معرفت شناختي

توجه باشلار به تاريخ بسط  و توسعه علوم موجبات فراهم آوردن الگويي اساسي براي تغييرات علمي را سبب مي شود. اين مدل كه دربردارنده تاكيد او بر طبيعت پيشرفت علمي است، بر محور چهار مقوله معرفت شناختي مي گردد: گسست هاي معرفت شناختي(Epistemological Breaks)، موانع معرفت شناختی(Epistemological Obstacles)، تاريخچه هاي معرفت شناختي(Epistemological Profiles) و كنش هاي معرفت شناختي(Epistemological Acts).

اصطلاح گسست معرفت شناختي باشلار را نبايد به طور دفعي و غير اصولي به تفاوت ميان معرفت شناسي علمي و تخيل شاعرانه ترجمه كنيم، منظور باشلار از اصطلاح گسست معرفت شناختي، گسستي از روال هاي تفكر پيشاعلمي بود، گسستي كه در وهله اول اساس پيشرفت به سوي مفهوم پردازي مكفي و متناسب درباره يك دوره مفروض را نشانگر مي شود.(پین1386:475)اين گسست متضمن روشي است كه در آن معرفت علمي از تجارب و باور هاي عقل سليم فاصله گرفته و حتي به نزاع با آنها بر مي خيزد. عقل سليم نمي تواند به شناخت برسد، بلكه درك آن از شناخت صرفا در نيازمندي ها خلاصه مي شود. به عبارتي همه چيز را صرفا از لحاظ سودمندي آن مي شناسد و به همين دليل امكان شناخت و انديشه ورزي را زائل مي كند. باشلار حكم به تخريب مباني عقل سليم مي دهد و بر تاسيس معرفت شناسي تعقلي و استدلالي با گذار از معرفت شناسي پوزيتيويستي ساده انگارانه تاكيد مي ورزد. او با مثالي ساده كه در زمينه شيمي بيان مي كند، مقدمات اين حركت از روش مستقيم به روش غير مستقيم و اولويت تفكر بر قوه ادرك حسي را باز مي نمايد. در قالب علم شيمي ، شيشه، شباهت بسياري به سولفيد روي دارد. اما اين مقايسه هيچ گاه در ساحت عقل سليم روي نمي دهد زيرا هيچ گونه تشابه آشكاري ميان اين دو ماده وجود ندارد و تمايل نهادينه شده عقل سليم و معرفت عاميانه به ادراك حسي و تجربي، اجازه انديشه ورزي در باب امكان شباهت ميان اين دو ماده را نمي دهد. حال آنكه بر هيچ شيميداني ساختار بلوري مشابه شيشه و سولفيد روي پوشيده نيست. علم ابژه هاي تجربه را تحت مقوله هاي جديدي دسته بندي مي كند كه مولفه ها و روابط آن براي فهم عاميانه و ادراك متداول قابل حصول نيست و از همين مجرا گسست علم با تجارب روزمره آغاز و تقویت مي شود(Gutting1989:15). اين مثال ناظر به گسست از معرفت عاميانه با اتكا به زبان علمي نسبتا پيچيده و مورد فهم در ساحت علمي خاصي بود كه نشان از پايان عصر مشاهده مستقيم در قلمروي علم شيمي داشت. اما باشلار علاوه بر اين معتقد است گسست علمي حتي به واسطه كاربرد الگو هاي مبتني بر زبان و مفاهيم عقل سليم نيز امكان پذير است. به اعتقاد باشلار تعيين وزن اتمي در دوران استيلاي ذهنيت پوزيتويستي ، مستلزم به كارگيري ترازويي فوق العاده دقيق بود. اما در قرن بيستم براي جدا كردن ايزوتوپ ها و وزن كردن آنها نمي توان مستقيما عمل كرد، بلكه بايد شيوه فني غير مستقيمي به كار برد.(باشلار1385:22) يا در همين راستا از مدل « قطره آب»  بور درباره هسته اتمي سخن مي گويد. بور با ترسيم پروتون ها و نوترون هاي  تشكيل دهنده يك قطره آب، نشان مي دهد كه دماي آن به هنگام افزوده شدن يك نوترون افزايش مي يابد و وقتي ذره اي از هسته ساطع مي گردد، آب به طورجزئي «تبخير مي شود». اين مدل به بهترين شكل ممكن ما را در فهم فرايند شكافت ياري مي كند با وجود اين نبايد به سبب كاربرد مفاهيم روزمره در آن گمراه شويم. باشلار به هنگام استفاده از واژه هاي چون قطره آب، دما و تبخير آنها را در گيومه قرار مي دهد. اين مفاهيم به گونه اي باز تعريف شده اند كه ناظر به معنايي كاملا متفاوت از معناي مورد نظر در باور عاميانه مي باشند. پيشنهاد استفاده از ترازو براي سنجش وزن اتمي همان قدر ابلهانه است كه بخواهيم براي سنجش دماي هسته اتم از دما سنج استفاده كنيم. در اينجا با دوخوانش متفاوت از گسست معرفت شناختي آشنا شديم كه در اولي فاصله گرفتن از معرفت عام و در دومي دوري از آموزه هاي كلاسيك و مفهوم پردازي سابق مد نظر بود.اصطلاح گسست معرفت شناختي حاكي از آن است كه چيزي را بايد در هم شكست همچون حصاري كه بايد فرو ريخته شود. باشلار از همين مجرا راه به مقوله موانع معرفت شناختي مي برد. مانع معرفت شناختي مفهوم يا روشي است كه از گسست معرفت شناختي جلوگيري مي كند. اين موانع باز مانده هايی از شيوه هاي انديشه ورزي گذشته اند كه فارغ از اهميت آنها در زمان خودشان سد راه جستارهاي نوين مي شوند.(Gutting1989:16).

باشلار در مورد موانع معرفتي  گوناگوني سخن مي گويد. اولين مانع معرفتي كه توجه باشلار را به خود جلب مي كند، تجربه نخستين است. تجربه نخستین تجربه اي مقدم بر نقد و مافوق نقد بوده و حاصل حس گرايي خيال بافانه مي باشد.اين تجربه فارغ از صورت علمي مجرد و دستگاهمند است. آميختگي آن با خواسته هاي ناخودآگاه تداعي كننده دوران معاشقه انسان با طبيعت است. اما ذهن علمي در ضدیت با طبيعت شكل مي گيرد و بازتاب شهوت آدمي براي تسخير طبيعت و استيلاي بر آن است. اعتبار و ارزشي كه ما براي عناصر اربعه قائليم و بي گفتگو آنها را مي پذيريم، ريشه در اين مانع معرفت شناسي دارد.(باشلار1378:8). روش های علمی سابقا موفق نیز می توانند در نقش موانع معرفت شناختی ظاهر شوند. فی المثل تاکید بر مشاهده مستقیم که در قرن هفدهم یک گسست معرفت شناختی سرنوشت ساز از علم ارسطویی به شمار می رفت، در قرن هجدهم و به هنگام توسعه نظریه های اتمی به مانعی معرفت شناختی بدل شد. یکی از عمده ترین منابع برای موانع معرفت شناختی خود فلسفه سنتی و گرایش آن به تقدیس ویژگی های پیشامدی یک دوره ناریخی اندیشه ورزی است.(Gutting1989:17) موانع واقعگرا، نوع ديگر موانع معرفت شناختي را تشكيل مي دهند. ويليام كامبل مي گويد«وقتي به واژه واقعي بر مي خوريم، بدانيم كه آن واژه همواره نشانه خطر پريشاني و آشفتگي انديشه است»(باشلار1385:48). باشلار با مثال هايي كه از كيمياگري و تمايل سيري ناپذيري بشر آن دوره به يافتن طلا مي زند، ميل به واقعيت گرايي را به لحاظ روانكاوي به حالات غريزي نسبت مي دهد. عقده رئاليسم در نگاه باشلار ، عقده خست يا Harpagon است.(باشلار1378:13). مانع ديگري كه باشلار در همين راستا از آن نام مي برد، مانع « جاندار پنداري» است. جاندار پنداري حاكم بر عقل سليم بدوي كه مردم را به تبيين جهان بر مبناي فرايند هاي  حياتي (جنس، گوارش و..) وا مي داشت مانعي بر سر راه بسط و توسعه فيزيك محسوب مي شد. به همين صورت اين تصور عقل سلیم كه پديده مي بايست ويژگي هاي يك ماده بنيادي را در خود داشته باشد- تصوري كه در حال حاضر نيز به قوت خود باقي است- توانايي رد اتر به عنوان محمل امواج برقاطیسی را زايل مي كند. بنابراين مانع جاندار پنداري باعث مي شود كه اصل حياتي ، اصول ديگر را در زير سايه خود پنهان كند. كنت دو ترسان معتقد بود كه جريان برق حالتي زنده دارد كه در جريان بوده و هركس را كه نپسندد از خود دور مي كند.(باشلار1385:234). لازم به ذكر است كه چنين تصوراتي، چيزي جز استعارات فريبنده زندگي نيستند. ديگر مانع معرفت شناختي از نگاه باشلار «ليبيدو» است. از نظر باشلار ، جنسي كردن پديده ها توسط ناظران، كه ريشه در ناخودآگاه جنسي آنها دارد، سد راه گسست معرفت شناختي مي شود. لازم به تذكر است كه باشلار در استفاده از اصول روانکاوی، هيچ تعهدي به فرويد ندارد و تنها مفاهيم كلي فرويد را به عاريت مي گيرد. باشلار مثالي از سابقه اش در تدريس شيمي ارئه مي دهد و مي گويد من با تعليم درس شيمي ملاحظه كرده ام كه در مورد واكنش اسيد وباز، تقريبا همه شاگردان به اسيد نقش فاعلي و به باز نقش انفعالي نسبت مي دادند. با اندكي كاوش در ناخودآگاهي، زود ملاحظه خواهيم كرد كه باز، مادينه است و اسيد نرينه است(باشلار 1386:238).باشلار پس از بازنمايي موانع معرفت شناختي به سراغ مقوله ديگري مي رود. از نظر باشلار نگرش هاي كه مفاهيم و روش هاي معيني را به موانع معرفت شناختي بدل مي كنند، صريحا به واسطه افرادي كه آنها را محدود مي كنند، تدوين نشده اند بلكه در سطح پنداشت هاي تلويحي يا عادات شناختي و ادراكي عمل مي كنند. در نتيجه باشلار طرحي را براي بسط و توسعه مجمو عه اي از تكنيك ها ارائه مي دهد كه آگاهي ما را در شناخت مقاصد آنها ياري مي كند. او از تكنيك هايي صحبت مي كند كه ما را به «روانكاوي خرد» رهنمون مي كنند. هدف باشلار در استفاده از اين اصطلاحات و علائم ، افشاي ساختار هاي نيمه آگاهانه و ناخودآگاه انديشه است. موانع معرفت شناختي و روانكاوي خرد، مفاهيمي هستند كه قرابت بسياري با مفهوم تاريخچه معرفت شناختي دارند. تاريخچه معرفت شناختي عبارتست از تحليل ادراك يك فرد از مفهومی علمي، تحليلي كه نشان مي دهد اين ادراك تا چه ميزان عناصر برگرفته از مراحل متعدد توسعه تاريخي يك مفهوم را شامل مي شود. باشلار تاريخچه اي از تصور شخصي خود در خصوص جرم را بيان مي كند كه بنابه تشخيص او از مجراي ديدگاه عقل گرايانه كلاسيك تسلط يافته است. منظور از جرم در اينجا همان اصطلاح اوليه مورد استفاده در مكانيك قرن هجدهم است. قابل ذكر است كه اين مفهوم از مولفه هاي تجربه گرايانه و اثبات گرايانه نيرومندي بر خورداراست.( تعريف جرم به لحاظ عملياتي، چيزي است كه در مقياس هاي مختلف قابل اندازه گيري مي باشد).در اين تاريخچه معرفت شناختي به ميزان بسيار محدود اما قابل توجهي به ادراك خام كودكانه از جرم بر مي خوريم كه كميتي مطلوب از يك ماده را تجسم مي كند به علاوه تصورات عميقا انتزاعي و عقلاني شده از نظريه نسبيت و مكانيك كوانتومي نيز به همين ميزان از سهم مشابهي برخوردارند. تاريخچه معرفت شناختي ارئه كننده سندي از موانع معرفت شناختي است، موانعي كه تفكر علمي يك فرد را مسدود مي كنند. اما باشلار در مواجهه با آن دسته از عناصر مثبت و با اهميت يك تاريخچه كه در عين حال تناسب چنداني با دستاورد هاي علمي معاصر ندارد، به رد مطلق آنها نمي پردازد. بلكه او طيف عظيمي از عناصر وابسته به تاريخچه هاي معرفت شناختي از قبيل اجزاي فلسفي و عاميانه را به مثابه امري معتبر در سطوح مختلف حيات و تجربه بشري مد نظر قرار مي دهد. عدم كفايت علمي متضمن فقدان اعتبار كامل يك امر نيست. در عوض باشلار پيچيدگي يك تاريخچه معرفت شناختي را نشان مي دهد كه طبق آن يك فلسفه منفرد نمي تواند تبيين كننده همه چيز باشد و اين كه براي رسيدن به يك طيف فكري تمام عيار و بسط يافته پيرامون يك حوزه معرفتي، ضرورتا بايستي به دسته بندي مجموعه وسيعي از فلسفه ها بپردازيم(Gutting1989:18). تقدير شكوهمندانه باشلار از گستره غير علمي (شاعرانه) تجربه بشري در مجموعه اي از آثار وي به ويژه روانكاوي آتش مشهود است. اين كتاب در حقيقت موانع معرفت شناختي مرتبط با تصور بشري از آتش را به طور تفصيلي تجزيه و تحليل مي كند. باشلار در اين كتاب به معرفي عقده هايي از قبيل: عقده پرومته(رباينده آتش)، عقده آمپدوكل(خودكشي در كوه آتشفشان اتنا)، عقده نوواليس( ققنوس از خاكستر دوباره زنده شدن) و عقده هوفمن(سمندر در شعله های پانچ) مي پردازد(باشلار1378:30). باشلار مصرانه به« وسوسه هستي شناختي زيبايي» علاقه نشان مي دهد. يعني در انكار صريح هرگونه تفكري كه مضامين تجارب روزمره و سوبژكتيو را واقعي تر از ابژه هاي علمي نشان دهد، مصمم است. با اين وجود از نظر وي قلمرو سوبژكتيو بر جان امر شاعرانه به مثابه مكملي ارزشمند و بايسته براي  معرفت علمي روح تازه اي مي دمد(Gutting1989:19). در نهايت باشلار مفهوم كنش معرفت شناختي را مطرح مي كند كه از نظر وي، خنثي كننده مفهوم مانع معرفت شناختي است. نظر به اين كه موانع معرفت شناختي به واسطه سكون و ركود آرائ قديمي سد راه پيشرفت علمي مي شوند. كنش هاي معرفت شناختي با جهش هاي حاصل از نبوغ علمي همخواني دارند كه تكانه هايي را بر مسير توسعه علمي وارد مي كنند. بنابراين در تاريخ انديشه علمي منفي و مثبتی هست و در اينجا منفي و مثبت، چنان به روشني از هم متمايزند كه دانشمند طرفدار منفي از مدينه علم خارج مي شود. كسي كه خود را محدود و مقيد به زيست در انسجام عالم بطليموس مي كند( كه معتققد بود زمين ثابت است و در مركز عالم قرار دارد و افلاك دورش مي گردند) تنها مورخ است و بس و از ديدگاه علم مدرن چيزي كه منفي است بايد از ديدگاه روانكاوي معرفت كاويده شود و اگر گرايش دارد كه دوباره ظهور كند، حذف گردد(باشلار1385:271). بنابراين كنش معرفت شناختي صرفا يك تغيير نيست بلكه ارزشي مثبت است كه نشانگر اصلاح و بهبود اظهارات علمي ماست از اين رو ظاهرا ارزش هاي متفاوتي وجود دارند كه با رويداد هاي مختلف تاريخ علم سازگار شده اند. در نتيجه باشلار معتقد است نوشتن تاريخ علم، متفاوت تر از نوشتن تاريخ سياسي يا اجتماعي است. در مورد تاريخ اجتماعي و سياسي كمال مطلوب روايت عيني امور واقع است. اين شكل آرماني مستلزم عدم قضاوت مورخ است در صورتي كه مورخ براي بيان ارزش هاي گذشته از ارزش هاي زمان خود بهره بجويد ما حق داريم او را متهم به پذيرش «افسانه پيشرفت» كنيم. اما در مورد تاريخ علوم طبيعي پيشرفت افسانه نيست. علم امروزي نمايانگر نقدي بي چون و چرا نسبت به گذشته است و تاريخ نگارعلم در استفاده از معيارها و ارزش هاي علم امروزي براي قضاوت پيرامون علم گذشته اختيار تام دارد.

تاريخ باشلاري از نگاه كانگييم نمي كوشد علوم گذشته را بر حسب مفاهيم امروزي در يابد. بلكه نياز به درك علوم گذشته با مفاهيمي متعلق به آن دوران وجود دارد. ضمنا در اين نوع تاريخ نگاري هيچ گونه پنداشتي دال بر كفايت خلل ناپذير علوم امروزي به چشم نمي خورد. دستاوردهاي كنوني كه با توسل به آنها امكان ارزيابي علوم گذشته فراهم مي گردد، دقيقا به خاطر علمي بودنشان، در جايگاهي قرار مي گيرند كه نه تنها امكان تصحيح آنها توسط پيشرفت هاي علمي آتي وجود دارد، بلكه حتي مي توانند از علوم آتي نيز فراتر روند. از نظر كانگييم، ارزيابي ما از گذشته بر حسب حال بهره گيري از يك محك جهانشمول نيست بلكه تاباندن گزينشي نور بر گذشته است.(Gutting1989:20).

جمع بندي

فلسفه علم باشلار ناظر به تكثر روش هاست. به باور وي هر چقدر بيشتر علم را بشكافيم، علم بيشتر مي بالد و رشد مي كند. رويكرد اصلي باشلار كه در آن به نقد فيلسوفان انگليسي زبان مي پردازد، تاكيد بر اهميت تشخيص نظريه به ياري مساله آفريني است كه در اين رويكرد مسائل پاسخ نيافته و حل ناشده نظريه پردازي متقدم پاسخ مي يابد و از نو تدوين مي شوند(کالینیکوس1385:25). بوليگان مي گويد هر چه قدر پروبلماتيك يك علم بيشتر باشد سنتز علم مطمئن تر خواهد بود. باشلار نيز از همين سنت فكري تبعيت مي كند و با ارائه پاسخ هاي متعدد به مسئله واحد به اعتبار روش خود مي افزايد.

 

 

منابع:

 

1. باشلار، گاستون( 1378)روانکاوی آتش، ترجمه: جلال ستاری، نشر توس

2. باشلار، گاستون(1385) معرفت شناسی ، ترجمه جلال ستاری، دفتر پژوهش های فرهنگی

3. پاسکال، آنژل(1374)، فلسفه تحلیلی در فرانسه، ترجمه: منوچهر بدیعی، ارغنون، پاییز و زمستان

4. پین، مایکل(1386) فرهنگ اندبشه انتقادی از روشنگری تا پسا مدرنیته،  ترجمه: پیام یزدانجو، نشر مرکز

5. کالینیکوس، آلکس(1385) ، درآمدی تاریخی بر نظریه اجتماعی، ترجمه اکبر معصوم بیگی، تهران، آگه،

6. مردیها، مرتضی(1387)، فضیلت عدم قطعیت ، طرح نو،

7.  

8.     Gutting, Gary, Michael Foucault’s Archeology of Scientific Reason,  Cambridge University Press, 1989

 

این مقاله در شماره های ۲۲ و۲۳ روزنامه "فرهیختگان" به تاریخ ۲۶ و ۲۷ خرداد ۱۳۸۸ چاپ شده است.