مرگ واقعيت در بيابان حاد-واقعيت
فرهاد قربان زاده
ژان بودریار، فیلسوف فرانسوی حیات آکادمیک خود را به عنوان یک جامعه شناس مارکسیست و با عطف نظر به جامعه مصرفی آغاز کرد. او تز دکترای خود را در سال 1966 به رشته تحریر در آورد. او بعد ها با فاصله گرفتن از مارکسیسم در صدد تلفیق ساختارگرایی و نشانه شناسی برآمد. از منظر بودریار ابژه هایی که مصرف می کنیم در مقام نظامی از نشانه ها بوده و مستلزم رمزگشایی اند. این نظام که بودریار در تلاش برای تحلیل جامعه شناختی آن بود توسط ساختار های مصرف و اوقات فراغت احاطه شده است. وی طرح کلی تحلیل های نشانه شناختی خود از جامعه مصرفی را در کتاب های " نظام ابژه ها" (1968)، " جامعه مصرفی" (1970)، و " آینه تولید" ( 1975) به تصویر کشید. او در یکی از مهمترین آثار خود تحت عنوان " در نقد اقتصاد سیاسی نشانه" که در سال 1972 منتشر شد، نشان داد که مارکسیسم تنها روش معتبر برای تحلیل جامعه مصرفی نیست.
مارکس عقیده داشت که تمامی ابژه ها از " ازش مصرفی" برخوردارند. به عنوان نمونه چکش برای کوبیدن میخ به تخته به کار می رود. اما تحت سیطره نظام سرمایه داری تمامی ابژه ها به " ارزش مبادله ای" یعنی ارزش یا قیمت خود در بازار فروکاسته می شوند. اگرچه بودریار با این نظر مارکس موافق است اما تبصره دیگری را نیز به آن می افزاید. از نظر بودریار کالاهای مصرفی در کشور های سرمایه داری متاخر دارای "ارزش نمادین" می باشند: ارزشی که نشان از یک تمایز، ذائقه و پایگاه اجتماعی مشخص دارد. یک خودروی بی. ام. وی یا یک ساعت طلایی هر کدام ارزش مصرفی و مبادله ای خاص خود را دارند، اما به عقیده بودریار، ما باید همواره پایگاه آنها را به مثابه نشانه هایی که در خدمت ایجاد یک تمایز اجتماعی می باشند دریابیم. راننده بی. ام. وی در هنگام رانندگی به مردم عادی این پیام را می رساند که " من مثل شما نیستم. من جدا از شما و متعلق به طبقات ممتاز و ثروتمند هستم." این پیام برخاسته از ارزش نمادینی است که کالا به فرد داده و باعث تمایز او می شود.
بودریار در سال 1976 در کتاب " مبادله نمادین و مرگ" با پرداختن به مفهوم " حاد-واقعیت" برای حمله به راست آیینی چپ سیاسی – که با اولویت بخشی به واقعیت های مفروضی چون قدرت، تولید، جامعه، و مشروعیت آغاز می شود—از مفاهیم لاکانی امر نمادین، امر خیالی و امر واقعی بهره می جوید. او بحث می کند که تمامی این واقعیت ها به وانمایی ها یعنی نشانه هایی بدون مصداق بدل می گردند، چرا که امر واقعی و امر خیالی استحاله در امر نمادین می شوند. در واقع بودریار مبادله سلسله وار و مستمر نشان ها در برابر یکدیگر را جانشین مبادله واقعیت ها می کند و با تکیه بر این اصل معتقد است عمل تولید چیزی جز تولید برخی نشانه ها به واسطه نشانه های دیگر نیست.
در دهه های 1980 و 1990 بودریار از مارکسیسم و ساختارگرایی رویگردان شد و به سمت پسا ساختار گرایی متمایل گردید. او با گرایش به نظریه ارتباطی مک لوهان یکی از شاخص ترین چهره های فرهنگ پست مدرن شد. بررسی نحوه اثر بخشی رسانه ها بر درک ما از واقعیت و جهان پیرامون چیزی بود که کانون توجه بودریار شد. بودریار به این نتیجه رسید که در وضعیت پست مدرن که مملو از رسانه ها و تاثیرات آن می باشد ما شاهد چیزی به نام " مرگ واقعیت " هستیم. در حال حاضر ارتباط عمیق ما با وسایلی از قبیل تلویزیون، ویدئو، بازی های رایانه ای—که تنها وانموده ای از واقعیت هستند—زندگی ما را به قلمروی " حاد-واقعیت" کشانده است.
بودریار در سال 1980 موضوع عشق و رهیافت های گوناگون در مورد آن را در کتاب " در باب فریفتگی" واکاوی کرد. او در این کتاب دو شیوه متمایز برای عشق مشخص کرد. اولی " روش اغواگرانه زنانه" نام دارد که تصنعی و نمادین بوده و عشوه گری، کنایه گویی، صحبت های دوپهلو، داشتن چهره ای فریبکارانه و تحریک کننده را شامل می شود. در روش " اغواگری زنانه" به طور کلی از وارد شدن به مرحله مستقیم و واقعی عمل جنسی خودداری شده و رابطه جنسی واقعی به طور مستمر به تعویق می افتد. در این روش برای کنترل امور از طریق ایجاد یک نظم نمادین، به طرز متبحرانه ای از آرایش، مد، حرکات تحریک آمیز و شهوت انگیز استفاده می شود. روش دوم، " روش جنسی مردانه" نام دارد که در آن نرینگی مرکزیت می یابد. این روش مستقیم و طبیعی بوده و درجستجوی یک نظم واقعی برتر برای تکمیل عمل جنسی است. این دو روش رابطه نزدیکی با فریفتگی " سرد" تصاویر رسانه ها دارند که که برآمده از تلویزیون و رادیو و فیلم می باشند. او مضمون اصلی این فریفتگی سرد را در کتاب " خلسه ارتباط" ادامه می دهد. بودریار در اینجا بحث می کند که انسان چگونه در رویارویی با قدرت اغواگرانه رسانه های جمعی—نظیر تلویزیون، فیلم، مجله، روزنامه—در " خلسه ارتباط" فرو می رود( ناگفته نماند که بودریار خود یکی از علاقمندان فیلم بود). چشمان درخشان تلویزیون و صفحه رایانه، روشی خلسه آمیز و شهوت انگیز به فضاهای خصوصی ما تسری پیدا کرده اند. بودریار در اواسط دهه 1980 به امریکا سفر کرد و یادداشت های سفر خود را در کتابی تحت عنوان " امریکا" منتشر نمود. او در این کتاب در مورد خشونت غرب وحشی، موسیقی جاز، بیابان های خالی جنوب غربی، لامپ های نئون متل ها در شب، جنگ های قبیله ای در میان دارو دسته های نیویورکی و ... صحبت می کند. بودریار امریکا را به مثابه یک " تهی بودگی درخشان"، " بی فرهنگی تهی و رام نشده"، و در یک کلام مطلق ترین نماد فرهنگ حاد-واقع در عصر پست مدرن می بیند.
بودریار در مورد جنگ امریکا و ویتنام معتقد بود که هر چند ایالات متحده در ویتنام متحمل شکست شد، اما در عرصه حاد-واقعیت و به لطف فیلم هایی پر شماری چون " جوخه" پیروز میدان بود. در این گونه فیلم ها شکست امریکا نه در سایه قدرت دشمن بلکه به خاطر اختلافات داخلی توجیه می شد. در واقع به لحاظ فیلم پردازی خود امریکایی ها عامل شکست بودند.
قبل از شروع جنگ خلیج در سال 1991 بودریار در مقاله ای که در " لیبراسیون" چاپ شد عنوان کرد که این جنگ اتفاق نخواهد افتاد. پس از جنگ نیز ادعا کرد که جنگ خلیج اتفاق نیفتاده است و مخاطب غربی تنها با مجموعه ای از تصاویر حاد-واقعی برگرفته از صفحه تلویزیون از آن با خبر شده است. در این جنگ هیچ دشمن واقعی وجود نداشت—صدام حسین متحد سابق ایالات متحده در خاورمیانه بود—و نتیجه آن نیز قابل پیش بینی بود. بنابراین علی رغم کشته شدن شمار زیادی از افراد( که غالبا در طرف عراقی جنگ بودند) این جنگ بیشتر صبغه حاد- واقعی به خود گرفت.
بودریاردر بازگویی کار خارق العاده طراحان نقشه در یکی از داستان های خورخه لوئیس بورگس، بحث " اولویت وانموده ها" را پیش می کشد. در این داستان نقشه ای تفصیلی به وسعت کل قلمرو سرزمینی و با مقیاس یک به یک و دارای کلیه جزئیات طراحی شده بود. این نقشه به تعبیر بودریار یک نسخه تکراری تام آن سرزمین بود. پس از مدتی نقشه تکه پاره و مندرس شد و شهروندان امپراتوری در غم آن فرو رفتند. در زمان وجود نقشه، امپراتوری واقعی تبدیل به بیابان شد" بیابانی برای واقعیت". آنچه که در این سرزمین باقی مانده بود وانموده ای از واقعیتِ—اَبَرنقشه تکه تکه شده—بود.
ریشه اصطلاح" وانموده" به افلاطون بر می گردد که برای توصیف یک کپی نادرست از چیزی ازآن بهره می برد. وانموده یعنی کپی یا تصویری بدون ارجاع به اصل یا به تعبیر ژیل دلوز " تصویری بی همانند".
بودریار از دهه 1970 به بعد نظریه خود در خصوص تاثیرات رسانه ای و فرهنگی را بر مبنای برداشت خود ازاصطلاح وانموده قرار می دهد. از نظربودریار در فرهنگ پست مدرنی که تحت سیطره تلویزیون، فیلم، رسانه های خبری و اینترنت می باشد، ایده کلی کپی نادرست و درست از یک چیز معدوم شده است: همه ما هم اکنون وانمایی ها واقعیتیم، و هیچ یک از ما کم و بیش " واقعی " تر از واقعیتی نیستیم که آن را وانمایی می کنیم.
طبق نظر بودریار ما در فرهنگ کنونی خود "نقشه هایی" از واقعیت را نظیر تلویزیون، فیلم و ... –به عنوان اموری واقعی تر از زندگی واقعی—برای خود به دست آورده ایم تا جایی که می توان گفت این "وانموده ها" یا " کپی های حاد-واقعی" بر زندگی ما پیشی گرفته اند. ممکن است شخصیت های تلویزیونی زنده تر از انسان های واقعی به نظر برسند. گاهی اوقات احساس قرابت و نزدیکی ما به شخصیت های بازی های رایانه ای، بیشنر از احساس نزدیکی ما به دوستان و افراد خانواده می شود.در حال حاضر امپراتوری واقعی تکه تکه شده است ولی نقشه حاد-واقعیهنوز دست نخورده و سالم بر جای مانده است.
بودریار با تعیین مراحل سه گانه وانموده شامل 1- بدل سازی2- تولید و 3- وانمایی –که به ترتیب در سه دوره کلاسیک، انقلاب صنعتی و عصر حاضر به منصه ظهور رسیدند—بر استیلای رمز ها و نشانه ها در ادوار اخیر تاکید می کند. وی از عصر کلاسیک به عنوان صور آغازین وانمایی یاد می کند و آن را سرآغاز رقابت برای نیل به مفهوم اصلی نشانه ها می داند. سپس مرحله دوم آغاز می شود که با تولید انبوه نسخه های تکراری از نمونه های اولیه همراه است. آخرین مرحله از نظر بودریار دوران کنونی ماست که عصر حاد-واقعیت نام دارد. در این مرحله نشانه یا تصویر به هیچ وجه کوچکترین رابطه ای با واقعیت ندارد بلکه "وانموده محض خود" است. بودریار می گوید واقعیت، تاثیر کاربردی فرایند های نمادین است؛ دقیقا همان گونه که تصاویر قبل از رسیدن به ادراک حقیقی ما، به طور تکنولوژیک ایجاد و رمزگذاری می شوند. امر واقعی به باور بودریار در جریان خود از رسانه ای به رسانه دیگر با تبدیل شد ن به تمثیلی از مرگ، بخار و محو می گردد؛ با این حال به واسطه انهدام خود تقویت می شود. امر واقعی به واقعیتی برای خود و بت وارگی ابژه ای نا پیدا بدل می شود؛ که این ابژه دیگر نه ابژه بازنمایی بلکه خلسه انکار و نابودی آئین وار خود است: یعنی حاد- واقعیت. حاد-واقعیت حتی موجب از بین رفتن تناقض میان واقعیت و خیال می شود. تخیل، وابسته به رویا یا وهم یا فراتر ازآنهاست، ولی این چیزی جز همانندی توهم آمیز واقعیت با خود نیست. تقسیم بندی مشابهی نیز به لحاظ زمانی و با توجه به سه دوره یاد شده یعنی دوره های کلاسیک، انقلاب صنعتی و عصر حاضر در عرصه داستان پردازی و ادبیات قابل تشخیص است. از ویژگی های ادبی در دوران کلاسیک می توان به رویاهای رمانتیک ، عاشقانه و استعلایی اشاره کرد که رونوشت هایی بدلی از جهان واقع بودند. تصورات خوشبینانه نسبت به جهان و آینده از مضامین اصلی نوشته های این دوران بود که در آثار توماس مور(کتاب آرمانشهر) یا فرانسیس بیکن ( کتاب نیو آتلانتیس) قابل مشاهده است. در مرحله دوم نوبت به داستان های علمی-تخیلی کلاسیک در عصر تولید جمعی می رسد. از عناصر غالب در چنین داستان هایی می توان به روبوت ها، بشقاب پرنده ها، فضاپیما ها، حمله اجنه و ... اشاره کرد. فن آوری روز در این دوران در خدمت آینده و کاوش در فضاهای ناشناخته بود. مرحله آخر که بیشتر از همه توجه بودریار را به خود جلب کرده بود عصر پایاین داستان های علمی-تخیلی نام گرفت. در این دوران امر واقع در جهان حاد-واقع و سیبرنتیک فرو بلعیده شد. جهان حاد-واقع که محصول هژمونی رسانه ها و فضاهای مجازی است، جهانی جایگزین و بدیل برای جهان فعلی نیست بلکه وانموده ای از جهان حاضر است. بارز ترین نمونه برای بازتاب ویژگی های این عصر فیلم " ماتریکس" اثر برادران واچووسکی است. این فیلم جهانی را به تصویر می کشد که در آن کلیه احکام داده شده در مورد امر واقع، شبکه ای از تصاویر و نشانه های عاری از مصداق خارجی می باشند.
بودریار تصویری متروک از وضعیت پست مدرن اخیر ترسیم می کند و معتقد است که بشر امروز ارتباط خود با " امر واقع" را به کل از دست داده است و برای او چیزی جز شیدایی برآمده از " ناپدید شدگی امر واقع" باقی نمانده است. فاصله ایجاد شده میان این شیدایی با امر واقع را استیلای عظیم سیستم های نظارتی پر می کند. تا جایی که از دید بودریار در عصر پست مدرنیته، هژمونی فراگستر نظام های کنترلی تقریبا تمامی فضاهای معطوف به مقاومت و مخالفت را تحت سیطره خود در آورده است . بودریار پیوستاری حضور این نیروی عمیق هژمونیک را در کتاب " در باب نهیلیسم" بیان می کند. منظور بودریار نوع برتری از نهیلیسم و مالیخولیاست که دامنگیر بشرامروز شده است؛ مالیخولیایی که به طور ذاتی موجبات ناپدید شدگی مفهوم را فراهم می آورد. البته خود این نظام نیز به یک معنا دچار نهیلیسم است به نحوی که قدرت بی اهمیت کردن همه چیز، اعم از مخالفان خود را دارد.
یکی از عواملی که از نظر بودریار ناقوس عزای بشریت در عصر پست مدرن را به صدا در می آورد " گمشدگی تاریخ" است. بودریار در " تاریخ: سناریویی قهقرایی" می نویسد: " تاریخ، مرجع گمشده ماست، می توان گفت تاریخ اسطوره ماست." او ادامه می دهد: " بزرگترین حادثه دوران حاضر، بزرگترین ضربه و تکانه عاطفی، زوال مرجع های عمده است. این درد شدید و مرگبار برای امر عقلانی در عصر وانمایی ایجاد شده است." بودریار از دیگر نقاط تاریک پست مدرنیته رسانه ای شدن، افزایش لوازم پر زرق و برق و کم ارزش، فراگیر شدن جامعه مصرفی، استیلای وانموده و وانمایی را بر می شمارد.
بودریار تاثیر به سزایی را در پیشبرد اندیشه پست مدرن داشت. هر چند او خود را پست مدرن نمی دانست و به کرات از عبارت " مرا به پست مدرنیسم چه کار؟ " استفاده می کرد. جایی که " پست مدرنیسم" نشانه ای قابل مبادله با سایر نشانه ها بوده و در دور باطل پیوستاری نشانه های عاری از مصداق خارجی قرار بگیرد، بودریار کاری به کار پست مدرنیسم ندارد. اما با توجه به استفاده بودریار از مفاهیمی چون حاد-واقعیت، وانموده و وانمایی و ...و قوام بخشیدن به این مفاهیم، می توان به لحاظ فلسفی وی را همردیف افرادی چون ژان فرانسوا لیوتار، میشل فوکو و ژاک دریدا قرار داد. با توجه به اینکه ورود به جهان فکری بودریار به لطف نثر دیر فهم وی بسیار دشوار است اما جان کلام بودیار را می توان اینگونه بیان کرد: ما در " صحرای واقعیت" به سر می بریم، فضایی فرهنگی که در آن تصاویر تلویزیونی و رایانه ای " واقعی" تر از واقعیت فیزیکی و غیر رسانه ای اطراف ما می باشند.
منابع:
1.Stanford Encyclopedia of Philosophy
2 .Jean Baudrillard: A Very Short Introduction, by Doug Mann
این مقاله در شماره ۶ فصلنامه "مدرسه" در تیر ماه ۱۳۸۶ به چاپ رسید. فصلنامه "مدرسه" بعد از آن تاریخ توقیف شد.