مصاحبه با میشل فوکو
ترجمه: فرهاد قربان زاده
متن حاضر، مصاحبه اي است با ميشل فوكو، انديشمند فقید فرانسوی که توسط شورای سردبیری نشریه« كوئل كارپز »صورتگرفته و در كتاب« ق درت و معرفت » که مجموعه اي است از مصاحبه ها و يا دداشتهاي فوكو بين سال هاي 1972 تا 1977 ، منتشر شده است . ترجمه فارسی این مصاحبه برای نخستین بار در تاریخ ۲۷ آذر ۱۳۸۵ در شماره ۹۵ روزنامه "آینده نو" چاپ شد.
س. شما در کتاب مراقبت و تنبیه یک نظام سیاسی را به تصویر می کشید که در آن تن حاکم ایفا گر نقش مهمی در...
ج. در جامعه ای همچون جامعه قرن هفدهم، تن حاکم نه یک استعاره، بلکه واقعیتی سیاسی بود و حضور فیزیکی آن برای کارآمدی سلطنت ضرورت داشت.
س. و در مورد جمهوری چه طور،
ج. جمهوری پیش ساخته ای است که بر علیه جیروندینز و فدرالیسم سبک امریکایی تحمیل شده است. ولی هرگز به مثابه روشی مشابه تن حاکم در عصر سلطنت عمل نمی کند. در مقابل، این بدن جامعه است که در قرن نوزدهم به اصل جدیدی تبدیل می شود. این بدن جامعه است که نیاز دارد تا به مفهومی شبه
پزشکی محافظت شود. در مقام مناسکی که در خدمت حفظ تمامیت کالبدی حاکم می باشند، از معالجات و تدابیری پزشکی همچون جداسازی بیماران از افراد سالم، کنترل شیوع بیماری و طرد افراد متخلف استفاده می شود. حذف عناصر خصمانه از طریق شکنجه و اعدام دسته جمعی جای خود را به روش های مربوط به ضدعفونی داد- جرم شناسی، اصلاح نژادی و قرنطینه کردن مبتلایان...
س. آیا مطابقتی ما بین بدن خیالی و گونه های مختلف نهاد وجود دارد؟
ج. به عقیده من پندارخیالی بزرگ، ایده بدن اجتماعی است که مولود عمومیت اراده هاست. در حال حاضر پدیده بدن اجتماعی در نتیجه اجماع به وجود نیامده است بلکه پیامد استیلای قدرت بر بدن تک تک افراد است.
س. قرن هجدهم عموما با چهره ای آزادی خواهانه درک شده است. شما قرن هجدهم را به عنوان دورانی توصیف کرده اید که در آن شبکه ای از صور کنترل ( تجسس) شکل گرفت. آیا آزاد شدن بدون تجسس ممکن است؟
ج. همان طور که همواره در روابط قدرت نیز مشاهده می کنیم فرد با پدیده ای پیچیده مواجه می شود که از شکل دیالکتیک هگلی تبعیت نمی کند. مهارت و آگاهی بدنی یک فرد تنها از مجرای بازده سرمایه گذاری قدرت بر بدن حاصل می گردد: ژیمناستیک، حرکات ورزشی، بدنسازی، عریان گرایی(Nudism)، توجه بیش از حد به زیبایی های جسمانی. تمامی این ها متعلق به مسیری است که که از طریق تاثیر عمیق، دقیق و پایدار قدرت بر بدن های کودکان، سربازان و در مجموع بدن های سالم ، منتهی به میل و خواسته ی بدن خود فرد می شود. ولی همین که قدرت تاثیر مورد نظرش را برجا می گذارد ، ادعاهاو باور های واکنشی فرد، به صورت تقابل ها ی زیر خود را نشان می دهند: ادعا ها و باورهایی چون" بد ن فرد در برابر قدرت، تندرستی در برابر نظام اقتصادی، لذت در برابر هنجار های اخلاقی روابط جنسی،ازدواج، نجابت". به ناگاه، آنچه که به قدرت قوام بخشیده بود برای حمله به قدرت به کار گرفته شد.. قدرت، پس از سرمایه گذاری خود بر بدن، خود را در معرض ضد حمله همان بدن می یابد. آیا ترس و وحشت نهاد های بدنه اجتماعی- پزشکان و سیاستمداران- در مورد ایده همخانگی غیرقانونی و آزادی سقط جنین را به خاطر دارید؟ اما در اینجا تصور ضعف و تزلزل قدرت در واقع پنداشتی غلط است؛ قدرت می تواند در اینگونه موارد عقب نشینی کرده، نیروهای خود را سازماندهی مجدد کند و بار دیگر در هر جای دیگری به سرمایه گذاری بپردازد... بنابراین نبرد همچنان ادامه دارد.
س. آیا این امر[ مفهوم] بسیارمورد بحث قرار گرفته ی" بازیابی" بدن از طریق هرزه نگاری و تبلیغات راتوضیح نمی دهد؟
ج. من به هیچ وجه با بحث در مورد بازیابی موافق نیستم. آنچه رخ می دهد، توسعه معمول راهبردی یک نبرد و ککشمکش است. اجازه بدهید مثال دقیقی را در مورد خود ارضایی جنسی عنوان کنم. اعمال محدودیت های شدید در مورد عمل استمنا در اروپا از قرن هجدهم به بعد آغاز شد. به ناگاه وضعیت هراس آوری نمایان شد: یک بیماری هولناک در جهان غرب اشاعه یافت. کودکان اقدام به استمنا کردند. بنابراین نظامی از کنترل و انقیاد روابط جنسی در کنار تنبیه بدنی، به واسطه خانواده ها- و نه به ابتکار آنها- بر بدن های کودکان اعمال شد. اما روابط جنسی، همانگونه که به هدف و مسئله مورد علاقه تجزیه وتحلیل ها تبدیل گردید در عین حال موجبات تشدید تمایلات هر فرد بر بدن خود را فراهم آورد.
بنابراین بدن موضوع یک مناقشه میان والدین وفرزندان، و فرزند ومصادیق کنترل شد. شورش و طغیان بدن جنسی تاثیر معکوس این تجاوز و تعدی است. واکنش قدرت در برابر این جریان چیست؟ استثمار اقتصادی( و حتی شاید ایدئولوژیک) تمایلات جنسی، ازمحصولات حمام آفتاب گرفته تا فیلم های مستهجن [را شامل می شود]. با نگاهی دقیق به طغیان بدن می توان شیوه جدیدی از سرمایه گذاری را مشاهده کرد که دیگر درقالب کنترل از طریق سرکوب خود را به نمایش نمی گذارد، بلکه[برعکس] به شیوه ی کنترل از طریق انگیزش و تحریک خود را می نمایاند. « لخت باش- ولی لاغر اندام، خوشگل باش، اما برنزه شده ! » . هر اقدامی از سوی رقیب متضمن پاسخ از جانب دیگری است.اما به تعبیر چپ ها این امر" بازیابی" نیست. ما باید مبهم بودن زمان ومکان این مبارزه راتشخیص دهیم- هر چند این بدان معنا نیست که این مبارزه روزی به پایان نخواهد رسید...
س. آیایک راهبرد انقلابی جدید برای کسب قدرت،ملزم به ارائه تعریف جدیدی از سیاست بدن نیست؟
ج. پیدایش مساله بدن و ضرورت رو به رشد آن، در اثر پیشرفت یک مبارزه سیاسی حادث شد. البته نمی دانم که این مبارزه یک مبارزه انقلابی بود یا نه؟ می توان گفت آنچه که همزمان با سال 1968 رخ داد و احتمالا آنچه که وقایع 1968 را رقم زد، رویدادی عمیقا غیرمارکسیستی بود. جنبش های انقلابی اروپا چگونه خود را از « تاثیر مارکس» و نهاد های مارکسیستی قرن های نوزدهم و بیستم رهانیدند؟ در واقع این مهمترین پرسشی بود که از سال 1968 مطرح گردید. در بررسی این معادله( مارکسیسم = فرایند انقلابی)- معادله ای باعث ایجاد نوعی حکم جزمی می شود- بدن، حتی اگر مهمترین عنصر نباشد، یکی از مهمترین عناصر محسوب می شود.
س.تحول مناسبات بدنی میان توده ها و دستگاه دولت چگونه شکل می گیرد؟
ج.قبل از هرچیز باید این تز متداول را کنار بگذاریم که در جوامع سرمایه داری و بورژوازی ما قدرت، بدن را به نفع روح، آگاهی و کمال مطلوب انکار کرده است. در حقیقت هیچ چیز به اندازه اعمال قدرت، مادی، جسمانی و فیزیکی نیست. اما باید ببینیم چه نوع سرمایه گذاری بدنی در یک جامعه سرمایه داری نظیر جامعه ما ضروری وکارآمد است. به عقیده من از قرن هجدهم تا اوایل قرن بیستم فرض غالب بر این بود که سرمایه گذاری بدن به وسیله قدرت سنگین، شدید، دشوار و مداوم است. رژیم های رعب آور انضباطی در مدارس، بیمارستان ها، پادگان ها، کارخانه ها، شهرها، منازل، خانواده ها نمونه های بارز آن بودند. بنابراین رفته رفته ناکارآمدی اشکال سخت و دست پا گیر قدرت آشکارتر شد و جوامع صنعتی دریافتند که می توانند از صور ملایم تر اعمال قدرت بر بدن استفاده کنند. از این رو بر آن شدند که با بهره گیری از تدابیر جدید، اعمال کنترل بر روابط جنسی را با روش های نامحسوس تری انجام دهند. البته جای مطالعه دارد که این بدن جدید چه نوع بدنی است...
س. آیا شما میان علاقه خود به بدن و سایر تفاسیر معاصر تفاوتی قائل هستید؟
ج. من دوست دارم مرز مشخصی را میان خود و دیدگاه های مارکسیستی و فرامارکسیستی ترسیم نمایم. من بر خلاف مارکسیست ها چندان راغب به فهم تاثیرات قدرت در سطح ایدئولوژی نیستم. در واقع هنگام طرح مسئله ایدئولوژی این سوال به ذهن خطور می کند که آیا اولویت بخشی به بررسی مسئله بدن و تاثیرات قدرت بر روی آن بیش از حد مادی گرایانه نیست؟ در مواجهه با تحلیلی هایی که ایدئولوژی را مقدم می دانند، چیزی که ذهن مرا مشغول می کند این است که همیشه در این مدل ها سوژه ای انسانی پیش فرض گرفته می شود؛ سوژه ای که محصول فلسفه کلاسیک بوده و همواره از این آگاهی بهره مند است که قدرت در صدد مصادره آن می باشد.
س. ولی آیا دیدگاه مارکسیستی شامل آگاهی از تاثیر قدرت بربدن در وضعیتی وابسته به کار نیست؟
ج. مسلما، اما نظر به این که امروز بیشتر مطالبات سیاسی و اقتصادی، نه از جانب طبقه مزد بگیر، بلکه از سوی بدن مزد بگیر مطرح می شوند، طبقه مزدبگیر جایگاه چندانی را در بحث ها به خود اختصاص نمی دهد. ظاهرا گفتمان های «انقلابی» هنوز هم غرق درمضامین شعائرگرایانه ناشی از تحلیل های مارکسیستی هستند. با وجود اینکه نوشته های مارکس حاوی مطالب قابل توجهی در مورد بدن است اما مارکسیسم به عنوان یک واقعیت تاریخی بدن را به نفع آگاهی و ایدئولوژی در انزوا قرار می دهد. من مسیر خود را از فرامارکسیست هایی نظیر مارکوزه نیز جدا می کنم که به عمل سرکوب، نقشی مبالغه آمیز می دهند- چرا که اگر تنها کارویژه قدرت را سرکوب بدانیم و نیز چنانچه قدرت در مقام یک سوپرایگوی عظیم تنها به مثابه روشی برای سانسور، طرد، انسداد و سرکوب عمل کرده و خود را به طریقی منفی اعمال نماید، در این صورت قدرت بسیار شکننده و سست می شود. قدرت به خاطر تاثیراتی که در سطح میل – و نیز معرفت- ایجاد می کند بسیار قوی است. قدرت معرفت را می سازد. ایجاد شناخت در مورد بد ن به واسطه مجموعه ای از رشته های نظامی و آموزشی امکان پذیر است. امکان حصول یک معرفت روانشناختی و اندام واره در مورد بدن تنها از طریق قدرت میسر می شود.
باور به این حقیقت که قدرت عمیقا [در همه جا] ریشه دوانده وگریز از فراگستری آن بسیار دشوار است، ناشی از این روابط می باشد. و به همین دلیل از نظر من تقلیل دادن سازوکارهای قدرت به سرکوبِ صرف، به طور بالقوه خطرناک و ناروا ست.
س. بررسی های شما معطوف به خُرده قدرت هایی هستند که بر زندگی روزمره اعمال می شود، آیا شما در اینجا دستگاه دولتی را نادیده نمی گیرید؟
ج. واقعیت این است که از اواخر قرن نوزدهم جنبش های انقلابی مارکسیستی و« مارکسی شده»، اهمیت ویژه ای را به دستگاه دولتی در مقام نقطه اتکای مبارزات خود قائل می شدند. اما پیامد غایی این اقدام چه بود؟ جنبش های انقلابی به منظور کسب توانایی جهت نبرد با دولت، مجبور بودند نیروهای سیاسی-نظامی هم ارزی را ایجاد کنند و از این جهت خود را به شکل احزاب در می آورند؛ احزابی که همچون دستگاه های دولتی از سازوکارهای سلسله مراتبی و سازمان قدرت برخوردار بوده و به شیوه های مشابهی سازمان دهی می شوند. دوما در اینجا سوالی در مورد تسخیر دستگاه دولتی مطرح می شود، سوالی که مارکسیست ها به کرات در مورد آن بحث کرده اند: اینکه آیا تسخیر دولتی بایستی اقدامی مستقیم در جهت انجام اصلاحات لازم باشد یا فرصتی برای انهدام آن؟ می دانیم که این موضوع چه نتیجه ای در برداشت. دستگاه دولتی باید از بین برود، اما نه به طور کامل؛ زیرا نبرد طبقاتی بدون دیکتاتوری پرولتاریا، به پایان نخواهد رسید. از این رو می بایست از دستگاه دولتی با هدف مبارزه با دشمنان طبقه پرولتاریا محافظت کرد. پس ما به دو نتیجه می رسیم: در طول دوران دیکتاتوری پرولتاریا دستگاه دولتی باید حفظ شود. نهایتا به عنوان سومین نتیجه لازم به ذکر است که برای مدیریت دستگاههای دولتی تسخیر شده- و اندکی آسیب دیده- توسل به متخصصین و کارشناسان ضرورت دارد. به همین منظور از متخصصان کارآشنای طبقه سابق، مثلا بورژوازی، دعوت به همکاری خواهد شد. در اتحاد جماهیر شوروی سابق این جریان به طور آشکار اتفاق افتاد. من به هیچ وجه اعتقاد به بی اهمیتی دستگاه های دولتی ندارم اما به نظر من، مهمترین عامل برای پیشگیری از تکرار تجربه شوروی و اجتناب از بروز فرآیند های انقلابی، درک این مطلب است که قدرت در دستگاه دولتی متمرکز نشده است و هیچ تغییری در جامعه، بدون تغییر در قدرت محقق نخواهد شد؛ قدرت یاد شده قدرتی است که در بالا، پایین و اطراف دستگاه های دولتی جریان داشته و [آثار آن] در تمامی سطوح خُرد و روزمره دیده می شود.
س. آیا هم اکنون می توانیم به علوم انسانی، و مشخصا روانکاوی برگردیم؟
ج. در واقع روانکاوی گزینه جالب توجهی است. روانکاوی در مقابله با نوع مشخصی از روان پزشکی، روانپزشکی انحطاط، علم اصلاح نژادی و وراثت قد علم کرد. این نظریه و عمل که توسط مگنان در فرانسه نمایندگی می شد، روانکاوی را تجلی بخشید. در حقیقت می توان گفت که روانکاوی با محکوم کردن مشارکت این نوع روانپزشکی در قدرت سیاسی، ایفا گر نقشی آزادی بخش شد. یک بار دیکر آنچه که در اروپای شرقی رخ داد را مرور می کنیم: افراد علاقمند به روانکاوی در میان روانپزشکان چندان مطرح نشدند. اما حقیقت این است که حرفه ی روانکاوی در جوامع ما مسیر های دیگری را برگزیده و هدف سرمایه گذاری های گوناگون واقع شده است. کاربرد های مشخص روانکاوی را می توان در کنترل و بهنجارسازی مشاهده کرد. اگر کسی بتواند در تعدبل این روابط قدرتی که روانکاوی بدان وارد شده است نقشی داشته و تاثیرات قدرتی را که آنها تکثیر و ترویج میکنند، خنثی و غیر قابل قبول سازد این امر موجب خواهد شد که عملکرد دستگاه دولت با مشکل مواجه شود. مزیت دیگز پرداختن به نقد مناسبات موجود در سطح خرد، ناممکن ساختن بازتولید شکل دستگاه دولتی در درون جنبش های انقلابی است.
س. مطالعات شما در خصوص جنون و زندان ها ما را به ترکیب یک جامعه انضباطی تر بازمی گرداند. این فرایند تاریخی ظاهرا از یک منطق انعطاف ناپذیر تبعیت می کند.
ج. هدف اصلی من تحلیل چگونگی شکل گیری یک دستگاه ویژه جزایی به همراه نظامی برای تفکیک افراد عادی از افراد غیر عادی در مراحل آغازین جوامع صنعتی است. برای پیگیری این هدف ضروری است که تاریخی از رخداد های به وقوع پیوسته در قرن نوزدهم را ایجاد کرده و چگونگی وارد شدن مناسبات بسیار پیچیده نیروها – طرح جدید مبارزه- را به واسطه تسلسل حمله ها-ضد حمله ها و تاثیرات-پاد تاثیرات بررسی کنیم. ارتباط منطقی چنین تاریخی برخاسته از آشکارسازی یک پروژه نیست بلکه به منطق استراتژی های مخالف برمی گردد. دیرینه شناسی علوم انسانی بایستی در راستای مطالعه سازو کارهای قدرت انجام گیرد؛ ساز وکار هایی که بر روی بدن، کنش و رفتار انسان ها سرمایه گذاری می کنند. این سرمایه گذاری به ما امکان شناخت مجدد شرایط پیدایش علوم انسانی – یعنی تلاش بزرگ قرن نوزدهم در راستای انضباط و بهنجارسازی- را می دهد. فروید از تمامی اینها به خوبی آگاه بود. او نسبت به قدرت برتر موقعیتش در زمینه بهنجارسازی آگاهی داشت. پس چرا این فروتنی هتک حرمت کننده[فروید] که تاکید بر انکار آن روانکاوی دارد از این امکان برخوردار است تا به بهنجارسازی بپردازد؟
س. نقش روشنفکران را در این عمل ستیزه جویانه چگونه ارزیابی می کنید؟
ج. روشنفکر نباید در نقش موعظه گر ظاهر شود. طرح ها، تاکتیک ها و اهداف اتخاذ شده مربوط به افرادی هستند که در حال نزاع می باشند. آنچه یک روشنفکر می تواند انجام دهد عبارتست از مهیا ساختن ابزار هایی برای تحلیل؛ کاری که در حال حاضر وظیفه اصلی تاریخ دانان را تشکیل می دهد. آنچه که مورد نیاز است، رسیدن به شناختی شاخه بندی شده و تاثیرگذار از زمان حال است، درکی که امکان یافتن نقاط ضعف و قوت را عملی می سازد ، نقاطی که در آن نمونه های مختلف قدرت از 150 سال پیش تاکنون مصونیت خود را حفظ کرده و خود را از طریق نظامی از سازمان ها تقلیل می دهند. به عبارت دیگر، بررسی مکان شناختی و زمین شناختی میدان نبرد؛ نقش روشنفکر این است. وقطعا نقش اش این نیست که بگویید که" شما باید این کار را یکنید".
س. چه کسی با فعالیت های عاملین بدن سیاسی همکاری می کند؟
ج. این یک نظام بسیارپیچیده از روابطی است که فرد را نهایتا به این سوال وا می دارد که چگونه این نظام می تواند به صورتی ماهرانه در توزیع خود، سازوکار ها، کنترل دوجانبه و مطابقت های خود اقدام نماید. ما در اینجا با بخش های موزاییکی و به هم پیوسته ای مواجهیم. در دوره های مختلف عاملانی برای حفظ این پیوستگی ظهور کرده اند. به عنوان نمونه آیین بشردوستی در اویل قرن نوزدهم: مردمی پیدا شدند که تمام تلاش خود را وقف کمک به بهبود وضعیت معیشت، بهداشت، تغذیه و مسکن سایرین می کردند، و در خارج از این مجموعه اقدامات، ما شاهد ظهور شخصیت ها، نهاد ها و قالب های مختلف دانش بودیم: بهداشت عمومی، بازرسان یا مفتشین، کارگران اجتماعی، روانشناسان. و ما هم اکنون نظاره گر دسته های مختلفی از کار اجتماعی هستیم.
طبعا این پزشکی است که در مقام یک ویژگی مشترک، ایفاگر نقشی بنیادین می باشد. گفتمان آن،یک مرحله را به مرحله بعدی متصل می کند.درسایه پزشکی بود که مردم هم قادر به وارسی افراد خانواده خود شدند و هم به همین شکل توانستند افرادی را در ردیف دیوانگان،مجرمان وبیماران طبقه بندی کنند. اما جدا ازاین ماتریس پیچیده بشر دوستانه، بخش های به هم پیوسته وسیعتری شامل کلیه ی این «کارگران اجتماعی » پدید آمد.
اما نکته ی جالب توجه نشان دادن ماهیت پروژه سراسری ای نیست که راهنمای کلیه این رویدادها باشد بلکه تعیین چگونگی آرایش این بخش های مختلف است.