بزرگ مرد عصر ما 

 

سوزان سونتاگ

ترجمه: فرهاد قربان زاده

 

به تناقض حل نشده ای که ذهن مرا درگیر خود کرده است توجه کنید: هر چقدر فرهنگ ها رابطه کمتری با یکدیگر داشته باشند، احتمال از بین رفتن آنها توسط فرهنگ های دیگر پایین می آید؛ ولی از سوی دیگر در چنین شرایطی احتمال گسترش غنا و اهمیت آن فرهنگ ها به طرز غامضی کاهش پیدا می کند. آلترناتیو گریز ناپذیر است: فرض کنید که من در دوران باستان سفری را آغاز کرده ام و پیوسته با مناظر عجیب و غریب مواجه می شوم. تا جایی که حتی گاهی ممکن است حس تمسخر یا انزجار را در من ایجاد کند. یا این که در دوران کنونی سیاحت کرده و برای یافتن واقعیت گمشده شتاب می کنم. در هر دو صورت من یک بازنده ام... اگر امروز زاری کنان رد پاهای کم رنگ گذشته را دنبال کنم، بی تردید لذت دیدن رویداد های اکنونی را از کف خواهم داد. (از کتاب گرمسیریان اندوهبار)

کلود لوی استراوس –مردی که انسان شناسی را به عنوان یک حرفه کامل ارائه کرد ومانند یک هنرمند آفرینش گر یا یک ماجراجو یا روانکار تعهدی معنوی را به آن افزود- مرد قلم است. اغلب نوشته های وی کاملا صبغه عالمانه داشته و همواره در ارتباط با جهان آکادمیک نوشته شده اند. اودر سال 1960 کرسی بسیار مهم انسان شناسی اجتماعی در کولژ دو فرانس را از آن خود کرده و خدمات گرانبهایی را در سایر موسسه های پژوهشی انجام داد. چهره برجسته او در جهان آکادمیک از یک سو و توانایی مثال زدنی اش در زمینه امتناع از پذیرش ریاست از سوی دیگر معیار مناسبی است برای ارزیابی جایگاه منحصر به فرد او در حیات روشنفکری فرانسه. به سختی می توان ماهی را پشت سرگذاشت که در آن مقاله ای قابل توجه در نقد یا ستایش لوی استراوس در یکی از نشریات مهم چاپ نشود. جدای از سارتر خستگی ناپذیر و مالروی ساکت، لوی استراوس را می توان سرشناس ترین روشنفکر امروز فرانسه دانست.

در کشور ما هم لوی استرواس چهره شناخته شده ای است. مجموعه ای از هفده گفتار او پیرامون روش ها و مفاهیم انسان شناسی در سال 1958 و تحت عنوان انسان شناسی ساختاری در اینجا زیر چاپ رفت. بعد ها آثار دیگر وی یکی پس از دیگری پدیدارشد. مجموعه گفتارهایی با چارچوب فلسفی تر تحت عنوان ذهن وحشی[1] پدید آمد؛ در سال 1952 از سوی یونسکو کتابی با عنوان تبار و تاریخ[2] منتشر شد؛ ساختار بنیادین نظام خویشاوندی [3] در سال 1949 و توتم گرایی امروزی[4] در سال 1962 به چاپ رسید. بسیاری از آثار او به ادبیات انسان شناختی و نیز مفاهیم حوزه هایی مانند زبان شناسی، جامعه شناسی و روانشناسی نزدیکی دارند. اما  این آثار متاسفانه پس از ترجمه در کشور ما به جز مخاطبان متخصص مورد اقبال سایرین قرار نمی گیرد.

یکی از شاهکار های او "گرمسیریان اندوهبار" نام دارد که هنگام انتشار در سال 1955 در فرانسه به یکی از پر فروش ترین کتاب های سال تبدیل شد اما متن ترجمه شده آن به انگلیسی که در سال 1961 منتشر شد، فروش چندانی نداشت. گرمسیریان اندوهبار یکی از پربار ترین آثار نوشته شده در قرن ماست. متن بسیار زیبایی دارد و مانند همه کتاب های ارزشمند مشخصا با لحنی منحصر به فرد به رشته تحریر در آمده است. لوی استراوس در سال 1908 متولد شد. او که هم نسل روشنفکرانی چون سارتر، دو بووار، مرلو-پونتی و پل نیزان بود در اواخر قرن بیستم مطالعات فلسفی خود را شروع کرد و مدت کوتاهی در یکی از دیرستان های محلی به تدریس پرداخت. او به خاطر عدم رضایت از فلسفه، تدریس را نیمه کار رها کرد و به پاریس برگشت تا حقوق بخواند. بعد از آن انسان شناسی را فراگرفت و در سال 1935  به عنوان استاد انسان شناسی عازم سائو پائولوی برزیل شد. لوی استراوس برخی اوقات در میان قبایل بدوی برزیل  زندگی می کرد. گرمسیریان اندوهبار شرح حال ملاقات او با این قبایل است: قبایل چادرنشین و خشن نامبیک وارا، توپی کاواهیب هایی که قبلا انسان سفید پوست دیگری را ندیده بودند، بوروروی پر زرق و برق، کادوئوی پایبند به تشریفات که نقاشی ها و مجسمه های بسیاری خلق می کردند. اما عظمت گرمسیریان اندوهبار را نمی توان تنها به این گزارشات فروکاست، فی الواقع لوی استرواوس به واسطه این کتاب تبحر خود را در بسیاری از موارد نشان می دهد: به تصویر کشیدن مفهوم مشقت جسمی، ماهیت یک چشم انداز، ویژگی های جهان قدیم و جهان جدید، وضعیت ایده آل برای مسافرت، دورنمایی از غروب، مدرنیته، رابطه میان ادبیات و قدرت. فصل ششم این کتاب بهترین قسمت کتاب اوست که عنوان آن "چگونه انسان شناس شدم" است. او در این فصل سرگذشت زندگی خودش را در قالب یک مطالعه موردی بررسی می کند. گرمسیریان اندوهبار یک کتاب کاملا شخصی است. مانند گفتارهای مونتاین در کتاب تفسیر خواب فروید، می توان آن را یک اتوبیوگرافی هوشمندانه قلمداد کرد.

گرمسیریان اندوهبار با جمله ای از کتاب "درباره ی طبيعت اشياء" نوشته لوکرتیوس آغاز می شود. هدف لوی استراوس نیز مانند هدف لوکریتوس است که تلاش می کرد مطالعه علوم طبیعی را به عنوان روشی از روان درمانی اخلاقی به کار ببرد. هدف لوکرتیوس خلق یک دانش علمی مستقل نبود، بلکه می خواست اضطرابات هیجانی را کاهش دهد. لوکرتیوس انسان را موجودی ما بین لذت رابطه جنسی و درد خسران می بیند که موهومات برآمده از دین او را می آزارند و او همواره از ضرر و زیان جسمانی و مرگ می هراسد. او دانش علمی را به همگان توصیه می کرد تا به واسطه آن با تفکیک منطقی امور، تعادل و آرامش روحی خود را به دست آورده و به رهایی برسند.

نگاه لوی استرواس به انسان نیز به بدبینی لوکرتیوسی شباهت دارد. او نقش دوگانه تسلی بخشی و نیز توهم زدایی را برای دانش قائل می شود. اما از نظر او تاریخ اهریمن است- نه بدن و میل. گذشته به همراه ساختار های موزون و هماهنگش در برابر چشمان ما فرو می ریزد و بر باد می رود. به همین خاطر گرمسیریان اندوهبارند. نامبیک واراهای لخت، چادر نشین و خوش اندام در سال 1915، زمانی که با نخستین فرستادگان سفید پوست ملاقات کردند، حدود بیست هزار تن بودند و این در حالی است که به هنگام عزیمت لوی استراوس به نزد آنها در سال 1938 ، تعدادشان به چیزی کمتر از دو هزار نفر می رسید. در حال حاضر آنها زشت، بدبخت و سیفلیسی هستند. بیشترشان هم هلاک شده اند. خوشبختانه انسان شناسی اضظراب تاریخی را کاهش می دهد. جالب است بدانید که بیشتر دانشجویان لوی استراوس مارکسیست های سابق بودند که تقوای خویش را در مسلخ گذشته دفن کرده بودند. انسان شناسی، نکرولوژی (ثبث آمار مردگان) است. لوی استراوس و شاگردانش می گویند: "برویم بدویان را مطالعه کنیم... پیش از آن که نسلشان منقرض شود."

نمی توان تصور کرد که این مارکسیست های سابق- یا همان خوش بینان فلسفی- به مشاهده منظره ای مالیخولایی از فروشکست گذشته پیشا تاریخی گردن بنهند. آنها نه تنها از مثبت اندیشی به سمت منفی بافی حرکت کرده اند بلکه قطعیت را به نفع شک نظام مند ترک گفته اند. پیشنهاد عملی لوی استرواس برای انسان شناسان در کتاب "انسان شناسی ساختاری"، کاربرد روش شک دکارتی است که ارتباط تنگاتنگی با لاادری گری متداوم دارد. برای انسان شناس توجه خلاقانه به شک ها و عدم قطعیت های خردمندانه ضرورت دارد.

انسان شناسی کارکرد بیگانه کننده عقل را از طریق نهادینه کردن آن تسخیر می کند. برای انسان شناس، جهان به طور حرفه ای به دوگانه هایی مانند "داخلی" و "خارجی" یا جهان آکادمیک شهری و جهان گرمسیریان تقسیم شده است. انسان شناس به هیچ وجه یک مشاهده کننده بی طرف نیست. او فردی است که تحت کنترل و حتی بعضا تحت استثمار "از خود بیگانگی فکری خود" قرار دارد. لوی استراوس برای روش حرفه ای خود در انسان شناسی ساختاری عنوان "فن تغییر موضع"[5] را برگزیده است. او فرمول "ارزش-خنثایی" علوم مدرن را مفروض قرار می دهد. او نسخه بدیع و اشراف مآبانه ای از این بی طرفی را مد نظر قرار می دهد. انسان شناس در میدان تحقیق الگویی از خودآگاهی قرن بیستمی را ارائه می دهد: "منتقد در داخل" و "همنوا در سایر جاها". لوی استرواس تصریح می کند که این وضعیت روانی پارادوکسیکال، زیست فرد انسان شناس به عنوان یک شهروند را غیر ممکن کرده است. به خاطر همین وضعیت روانی انسان شناسان در مقام برخورد با مسائل مربوط به کشور خود مواضع سیاسی کاملا بی تفاوت و سترونی را اتخاذ می کنند. انسان شناس کاری به کار قدرت ندارد و تنها جیزی که می توان از او انتظار داشت لحنش انتقادی است. اگرچه لوی استراوس به معنای فرانسوی کلمه فردی چپ اندیش است (او یکی از امضا کنندگان مانیفست 121 بود که فرانسوی ها را به نافرمانی مدنی در اعتراض به جنگ با الجزایر دعوت می کرد) اما براساس همین معیار های فرانسوی فردی غیرسیاسی محسوب می شود. انسان شناسی در چارچوب فکری لوی استراوس تکنیکی برای عدم تعهد سیاسی است.

لوی استراوس به دور از نگاه تمسخرآمیز به علاقه شدید آمریکایی ها نسبت به تدوین مقیاس های کمی دقیق برای همه مشکلات رایج، این سنت فکری را به انحای مختلف از جمله نداشتن دقت روش شناختی کافی مورد نقد قرار می دهد. لوی استراوس را می توان از همسویی با اندیشمندان مکتب فکری فرانسه (امیل دورکیم، مارسل موس و پیروان آنها) هم استثنا کرد. او در تمام مقالات کتاب انسان شناسی ساختاری کار انسان شناسان آمریکایی را می ستاید- به ویژه لوی، بوآس و کروبر. او مشخصا به روش شناسی های آوانگارد علوم اقتصای، زبان شناسی و نظریه بازی علاقه وافری داشت. لوی استراوس مصمم بود که انسان شناسی را می بایست به عنوان یک شاخه علمی در نظر گرفت، نه بخشی از مطالعات ادبی و فرهنگی. او می نویسد: "در قرن های متمادی، علوم انسانی و علوم اجتماعی تصور می کردند که علوم طبیعی و علوم دقیقه نوعی بهشت برین هستند که این علوم اجازه ورود به آن را ندارند." اما اخیرا زبان شناسانی مانند یاکوبسون و پیروان او راهرویی را به سمت این بهشت گشوده اند. زبان شناسان در حال حاضر می دانند که چگونه مشکلات خود را باز تدوین کنند بنابراین آنها می توانند "ماشینی داشته باشند که توسط یک دانشمند ساخته شده باشد و آزمایشی را کاملا مشابه آزمایشات رایج در علوم طبیعی انجام دهند" که به آنها بگوید "آیا فلان فرضیه ارزشمند است یا خیر." زبان شناسان –همانند اقتصاددانان و نظریه پردازان نظریه بازی- می توانند راهی را به مدد نزدیکی با داده های انضمامی پیش روی انسان شناسان قرار داده و آنها را از سر در گمی برهانند.

بنابراین انسانی که برای تصدیق از خود بیگانگی درونی اش به مثابه روشنفکری شهرنشین تسلیم امر خارجی می شود، نهایتا غلبه بر سوژه مطالعاتی خود به واسطه ترجمه آن در قالب یک رمز صوری و محض را  به عنوان هدف غائی خود برمی گزیند. اما به تبع آن عدم توازن درباره امر خارجی، امر بدوی، توفق نمی یابد و تنها نوعی بازگویی پیچیده بر جا می ماند. فرد انسان شناس به عنوان یک انسان در سایه عمل کنجکاوانه و جاه طلبانه تزکیه فکری، روح خود را نجات می دهد. اما او به ثبت و فهم سوژه خود از طریق نوعی تحلیل صوری –که نام انسان شناسی "ساختاری" را برای آن انتخاب کرده است-، پایبند است که با کمک آن می توان همه رد پاهای تجربه فردی را از بین برده و جنبه های انسانی سوژه را محو کرد.

او تفکرات خود را در کتاب اندیشه وحشی "حکایتی و هندسی" معرفی می کند. مقالات کتاب انسان شناسی ساختار بیشتر وجهه هندسی اندیشه او را برمی تابند: در آن کتاب می توان کاربرد فرمالیسم شدید در مورد مضامین سنتی مشاهده کرد- نظام های خویشاوندی، توتمیسم، مراسم آغاز سن بلوغ، رابطه میان اسطوره ها و مناسک و مانند اینها. یکی از برنامه های پاکسازی در قالب این فرایند، استفاده از مفهوم "ساختار" بود که لوی استراوس به واسطه همین امر خط مشی خود را از گرایشات "طبیعت گرایانه" انسان شناسان بریتانیایی و در راس آنها مالینوفسکی و رادکلیف براون جدا کرد. طبق نظر مالینوفسکی مشاهده تجربی یک جامعه بدوی واحد، درک "انگیزش های جهانشمول" سایر جوامع را میسر می سازد. اما به نظر لوی استراوس این حرف کاملا مزخرف است. انسان شناسی نمی تواند معرفت کاملی را از جوامع مورد مطالعه ارائه دهد؛ چرا که تنها جنبه های صوری آن جوامع را بررسی می کند که مشخصا از جامعه ای به جامعه دیگر متفاوت است. به علاوه انسان شناسی نه علمی توصیفی است، و نه قیاسی. در آن علم از مبانی زیست شناختی، محتوای روانشناختی یا کارکرد اجتماعی نهاد ها و آداب رسوم خبری نیست. بنابراین در حالی که مالینوفسکی یا رادکلیف براون برای مثال پیوند های زیستی را ریشه و الگویی برای تمامی روابط خویشاوندی می دانند، "ساختارگرایانی" مانند لوی استراوس به تاسی از کروبر و لوی بر "ساختگی بودن" قوانین خویشاوندی تاکید می کنند. آنها جامعه را مانند یک بازی شطرنج می بینند. جوامع متفاوت حرکت های متفاوتی را مقرر می دارند؛ برای بازی شطرنج نمی توان روش واحدی را متصور شد. شباهت میان انسان شناسی و زبان شناسی عمده ترین مضمون کتاب انسان شناسی ساختاری است. از نظر لوی استراوس همه رفتار ها را می توان به عنوان یک زبان معرفی کرد: یعنی واژگان و قواعد نظم؛ انسان شناسی غیر از نیاز انسان به "نظم بخشی خود"، چیزی را طبیعی نمی داند. هیچ حقیقت جهانشمولی میان –برای مثال- دین و ساختار اجتماعی وجود ندارد. تنها با الگوهایی مواجهیم که قابلیت تغییر پذیری یکی در برابر دیگری را بیان می کنند.

بنابر خوانش کلی کتاب انسان شناسی ساختاری، شاید مهمترین مثال لوی استراوس در زمینه شکاکیت نظری، نگاه او به مفهوم اسطوره باشد. به نظر او اسطوره همان عملیات ذهنی صوری و محض است که کوچکترین محتوای روانشناختی نداشته و ارتباطی ضروری با مراسم تشریفات ندارد. از نظر لوی استراوس منطق اندیشه اسطوره ای دارای دقتی در حد علم مدرن است. تنها تفاوت در این است که این نوع از اندیشه در مورد مسائل متفاوتی کاربرد دارد.

ویژگی اهریمنی تاریخ و آگهی تاریخی برای لوی استراس در حمله بی رحمانه او به سارتر در فصل پایانی کتاب اندیشه وحشی مشهود است. البته استدلالات  لوی استراوس در مورد سارتر برای شخص من قانع کننده نیست.  اما نمی شود این واقعیت را کتمان کرد که پس از مرگ مرلو-پونتی شدید تربن انتقادات از اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی سارتری از جانب لوی استراوس انجام شده است. سارتر آنتی تز لوی استراوس است. سارتر با جزم اندیشی فلسفی و سیاسی خود همواره رفتارهای متعصبانه ای را از خود بروز می داد. لوی استراوس مانند فرمالیست های فیلم و "رمان نو" بر "ساختار" تاکید می کند. آداب و رسوم، تشریفات، اسطوره ها و تابو ها جملگی مانند یک زبان هستند. همانطور که در زبان، آوا هایی که واژه ها را تشکیل می دهند به خودی خود عاری از معنی اند، آداب و رسوم، تشریفات و اسطوره ها نیز فی نفسه معنایی ندارند. او به هنگام تحلیل اسطوره اودیپ کنار هم قرار دادن بخش های مختلف اسطوره (مثلا ازدواج با مادر) را مد نظر قرار می دهد و بر آن تاکید می ورزد.

فرمالیسم افراطی لوی استراوس یک انتخاب اخلاقی است که تصویری از کمال اجتماعی ارائه می دهد. او با رویکرد ضد تاریخی رادیکال خود تمایز میان جوامع "بدوی" و جوامع "تاریخی" را انکار می کند. بدوی ها هم تاریخی دارند که ما از آن بی خبریم. او در حمله به سارتر تصریح می کند که آگاهی تاریخی وجه غالب آگاهی نیست. تنها چیزی که وجود دارد جوامع "گرم" و "سرد" است. جوامع گرم جوامع مدرنی هستند که الهه پیشرفت تاریخی آنها رابه پیش می راند و جوامع سرد به جوامعی گفته می شود که بدوی، ایستا، شفاف و هماهنگند.


[1] La Pensée Sauvage

[2] Race et histoire

[3] Les Structures élémentaires de la parenté

[4] Le Totemism aujourd'hui

[5] technique de dépaysement

 

این مطلب در تاریخ ۲۵ آبان ۱۳۸۸ در شماره ۱۴۵ روزنامه "فرهیختگان" چاپ شده است.