به هیچ وجه پدر ساختارگرایی نیستم!

 کلود لوی-استراوس به روایت نیویورک تایمز

 

ادوارد روتستین

ترجمه: فرهاد قربان زاده

 

کلود لوی استراوس، انسان شناس شهیر فرانسوی که مطالعات انقلابی او پیرامون "انسان بدوی" درک جهان غرب از ماهیت فرهنگ، آداب و رسوم و تمدن را دستخوش تغییر کرد، در سن 100 سالگی از دنیا رفت.

پسر او لوران گفت که پدرش روز جمعه در اثر ایست قلبی در منزل خود در پاریس جان خود را از دست داد. خبر مرگ او در روز سه شنبه همزمان با مراسم خاکسپاری او در شهر لینیرول در منطقه "کت دور" در جنوب شرقی پاریس اعلام شد.

پسرش می گفت: "او آرزوی می کرد که مراسم تدفین آبرومندانه و باشکوهی برای او در خانه روستایی اش و کنار خانواده خود برگزار شود. او شیفته این منطقه بود؛ پیاده روی در این جنگل را دوست داشت و قبرستانی که امروز پیکر او را در برخواهد گرفت بخشی از جنگل مورد علاقه اش بود."

لوی استراوس در مطالعه اسطوره شناسی قبایل بدوی نحوه نگرش قرن بیستمی به مفهوم تمدن را دگرگون کرد. از نظر او اسطوره شناسی های قبیله ای نشانگر نظام های فکری کاملا منطقی هستند. او بر جنبه های مشترک تلاش بشری در راه فهم جهان تمرکز داشت. او نخستین نماینده "ساختارگرایی" بود، مکتبی فکری که در آن "ساختار های" جهان شمول، شالوده تمامی فعالیت های بشری را تشکیل می دهند و فرهنگ ها و نگرش های مختلف را شکل می بخشند.

کارهای او حتی منتقدانش را نیز تحت تاثیر قرار می داد. او در فرانسه جانشین قابل ذکری نداشت. و آثار او –که آمیزه ای از شاعرانگی و ذوق نوشتاری، تتابع اضافات متهورانه، راز آلودگی و پیچیدگی در گفتار و استعارات تامل برانگیز بودند- شباهت چندانی به متون پیشین انسان شناسی نداشتند.

فیلیپ دسکولا عضو دپارتمان انسان شناسی کولژ دو فرانس نوامبر گذشته در مصاحبه ای با نیویورک تایمز به مناسبت صد سالگی لوی استراوس گفت: "مردم او را به مثابه یکی از اسطوره های عظیم روشنفکری در قرن بیستم می شناسند." همه برای او احترام قائلند تا جایی که حداقل در 25 کشور دنیا برای او یادبود برگزار کردند.

او در یک خانواده هنری فرانسوی-یهودی به دنیا آمد و در حوزه روشنفکری فرانسه چه در عرصه عمومی چه در ساحت آکادمیک به چهره ای بسیار شناخته شده بدل شد. او در دانشگاه های پاریس، نیویورک و سائو پائولو فعالیت می کرد و در سازمان ملل و دولت فرانسه نیز فعالیت داشت.

او میراث گرانبهایی را از خود به یادگار گذاشت. "اسطوره شناسی ها" عنوان کتاب چهار جلدی او بود که ساختار اسطوره شناسی بومی در قاره آمریکا را مورد بررسی قرار می داد. تفسیر جهان فرهنگ ها و آداب و رسوم در این کتاب به واسطه تحلیل اسطوره های چندین و چند قبیله ناشناخته صورت می پذیرد. این کتاب خواننده را با مخلوط پیچیده ای از مضامین و جزئیات به چالش می کشاند. لوی استراوس در تحلیل خود از اسطوره و فرهنگ تفاوت های مفهومی میان غذای سرخ شده و غذای آب پز را بیان می کند (به نظر او آدمخوار های دوستان خود را به صورت آب پز می خورند و دشمانانشان را کباب می کنند)؛ یا میان داستان های خارق العاده اسطوره ای و قوانین شسته رفته ازدواج و خویشاوندی قائل به ارتباط می شود.

بخش اعظمی از کتاب های او را نمودار هایی تشکیل می دهند که تصاویری از ستاره های هندسی و فرمول هایی است که به تکنیک های ریاضیاتی شباهت دارند. عکس های سیاه و سفید از چهره های قربانیان در کنار مناسک عجیب و غریب بومی ها همگی حاصل مشاهدات میدانی لوی استراوس اند.

 

"اندیشه وحشی"

تفسیر های او از اسطوره های امریکای شمالی و جنوبی در تغییر نگرش غربی های نسبت به جوامع بدوی نقشی محوری داشتند. او بلافاصله پس از شروع مطالعات انسان شناختی خود در دهه 1930 خرد قاعده مند و قراردادی در مورد آن جوامع را به چالش کشید. این مطالعات استخوان بندی کتاب " گرمسیریان اندوهبار" در سال 1955 را تشکیل می داد که حاصل تاملات انسان شناختی او به واسطه سفر به برزیل و مناطق اطراف آن بود.

نگرش متعارف بر این بود که جوامع ابتدایی به لحاظ اندیشه غیر منطقی بوده و بی خردی جزء خصلت های ذاتی آنهاست. بر همین اساس رویکرد آنها به زندگی و دین بر مدار برآوردن نیازهای اولیه مانند غذا، پوشاک و سرپناه می گردد.

لوی استراوس سوژه های خود را از این دیدگاه محدود رهانید. او پژوهش های میدانی خود را از قبائل کادووئو و بورورو در ماتو گرورسوی برزیل شروع کرد. او علاوه بر مطالعه شیوه های ارضای نیازهای مادی در میان مردم این قبایل در صدد فهم ریشه های اساطیری و نیز منطق غالب بر اسطوره های آنها بر آمد. او در کتاب "اندیشه وحشی" می نویسد: "عطش داشتن معرفت عینی، یکی از کلیدی ترین جنبه هایی است که به هنگام برخورد با انسان هایی که آنها را "بدوی" می نامیم، نادیده انگاشته می شود."

جهان قبائل بدوی به سرعت در حال نابود شدن بود. از سال 1900 تا 1950 چیزی بالغ بر 90 قبیله و 15 زبان فقط در برزیل از بین رفتند. یکی دیگر از موضوعات مورد توجه لوی استراوس همین امر بود. او نگران رشد "تمدن توده ای" به تبع فراگیر شدن "تک فرهنگی" مدرن بود.

با اوج گیری آشکار اندیشه وحشی و بدنام شدن مدرنیته غربی، لوی استراوس در سنت رومانتیسیسم فرانسوی به تاسی از ژان ژاک روسو فبلسوف بلند آوازه قرن هجدهم قلمفرسایی می کرد. همین امر اعتبار ویژه ای را در دوران رومانتیسیسم ضدفرهنگی دهه های 1960 و 1970 به لوی اشتروس ارزانی داشت.

اما این رمانتیسیسم بسیط و نسبی گرایی فرهنگی که در دهه های بعد رواج پیدا کرد، به نوعی انحراف از افکار او تلقی می شد. از نظر لوی استراوس توحش به هیچ عنوان خصلت ذاتی نداشته و "نزدیک به طبیعت" نیست. توصیفات او از قبایل بدوی آمریکای شمالی و جنوبی به باورهای کلیشه ای و اندیشه های متداول شباهت چندانی ندارد. به علاوه وی با تمرکز روی پیشرفت خط و آگاهی تاریخی، میان جوامع بدوی و مدرن قائل به تمایز می شود. در نظام فکری لوی استراوس آگاهی از تاریخ راه را برای پیشرفت علم و تکامل و گسترش جهان غرب هموار کرد.

 او نگران سرنوشت غرب بود. به نظر او غرب "میراثش را به دست خود نابود کرده و بوته فراموشی می سپارد." او نشان می دهد که با افول قدرت اسطوره در غرب مدرن، موسیقی به اسطوره کارکرد بدل شده است. به اعتقاد او موسیقی می توانست به واسطه قدرت  روایی اصیل خود، نیروها و اندیشه های متخاصم موجود در بنیان های جامعه را نشان دهد.

اما لوی استراوس در این مورد با روسو هم داستان نبود که مشکلات بشری در انحراف جامعه از طبیعت ریشه دارد. در جهان فکری او بدیلی برای این انحراف وجود ندارد. قانون و خرد به عنوان ابزارهای حیاتی هر جامعه آن را شکل می دهند. این نوع کاربرد خرد وضعیت های جهانشمولی را بر می آفریند که در همه فرهنگ ها و همه زمان ها می توان سراغ آن را گرفت. او را به عنوان یک ساختارگرا می شناسیم چرا که دستگاه فکری او نوعی وحدت ساختاری در تمامی اسطوره سازی های انسانی را نشان می دهد.

طبق نظر لوی استراوس اسطوره شناسی تمامی فرهنگ ها حول تقابل های "دوتایی" شکل می گیرد: گرم و سرد، خام و پخته، حیوان و انسان. از نظر او انسان به واسطه این تقابل های دوتایی امکان شناخت جهان را پیدا می  کند.

بیشتر انسان شناسان دقیقا بر عکس این را می گویند. انسان شناسی سنتا به جای کشف جنبه های جهانشمول در میان فرهنگ ها، پرده از تفاوت های فرهنگی بر می دارد. این امر را نیز نه از طریق اندیشه های انتزاعی، بلکه جمع آوری و فهرست بندی خصوصیات مناسکی و آداب و رسوم آنها انجام می دهند.

اما تلاش لوی استرواس در یافتن جنبه های جهانشمول در اندیشه بشری با اتخاذ رهیافت "ساختاری" را می توان فراروی از جریان متعارف انسان شناسی عنوان کرد. شعائر و اقدامات عملی یک جامعه برای او محلی از اعراب نداشت. او برخلاف انسان شناسان پیش از خود مانند کلیفورد گیرتز به مشاهده و تحلیل جامعه از درون آن علاقه ای نداشت. (او کتاب "گرمسیریان اندوهبار" را با چنین عبارتی می آغازد: "من از سیاحان و مکتشفان بیزارم")

 

نظراتی که پایه های رشته اش را به لرزه در آورد

او همانطور که در کتاب "خام و پخته" می نویسد "پژوهش های مردم شناختی را وارد مسیر روانشناسی، منطق و فلسفه کرده است."

او در سخنرانی های رادیویی خود که در سال 1977 از طریق شبکه اطلاع رسانی کانادا پخش می شد ( و بعد ها با عنوان "اسطوره  ومعنا: شکستن رمز فرهنگ" چاپ شد) بررسی ساختاری اسطوره را بحث می کرد. او گزارشی را در مورد کشور پرو در قرن هفده ارائه کرده بود در آن هوا به طرز عجیبی سرد می شود. یکی از کشیش ها افراد دوقلو و لب خرگوشی (لب شکری) را احضار می کند و آنها را مسئول وضعیت جوی دانسته و به همه آنها دستور می دهد که استغفار کنند. پرسش اینجاست که چرا این گروه از افراد متهم می شوند؟

از نظر لوی استراوس بعضی از اسطوره های آمریکای شمالی، دوقلو ها را به دشمنی با نیروهای طبیعت ربط می دهند: تهدید یا تعهد، خطر یا انتظار. داستان از اینجا شروع می شود که در یکی از اسطوره ها، خرگوشی جادویی در اثر دعوا لبش شکافته می شود و به اصطلاح حالت لب خرگوشی پیدا می کند و دوقلو بودن هم به نحوی از انحاء به همین دوپاره شدن لب خرگوش ربط پیدا می کند. ظاهرا این کشیش هم از رابطه میان بی نظمی کیهانی و نیروهای پنهان دوقلو ها آگاه بود.

اگر چه آراء لوی استراوس این رشته را تکان داد، اما انتقادات فراوانی هم از او به عمل آمده است. برخی از انتقادات وارده از این قرارند: بی توجهی به تاریخ و جغرافیا؛ استفاده از اسطوره های یک زمان و مکان مشخص  جهت تفسیر سایر اسطوره ها بدون ذکر هر گونه رابطه یا اثرگذاری مستقیم.

لوی استراوس اذعان می کرد که نقطه قوت او تفسیرهایی است که از موضوعات کشف شده به عمل می آورد.

کلود لوی استراوس در 28 نوامبر 1908 در بروکسل متولد شد. پدر و مادر او یعنی ریمون لوی استراوس و اما لوی در آن زمان ساکن بلژیک بودند. او در فرانسه نزدیک ورسای دوران کودکی خود را سپری کرد. پدربزرگ او خاخام بود و پدرش از طریق کشیدن نقاشی های پرتره امرار معاش می کرد. کلود وقتی بچه بود به جمع آوری اشیاء مختلف و کنار هم گذاشتن آنها علاقه داشت. او می نویسد: "من علاقه وافری به اجناس عجیب و غریب و عتیقه داشتم. همه پس انداز اندک من به جیب صاحبان مغازه های دست دوم فروشی می رفت." مجموعه ای از عتیقجات خانواده او را می توان در موزه کلونی در پاریس پیدا کرد؛ بقیه اجناس گرانبها هم به هنگام فتح پاریس توسط نازی ها در سال 1940 به یغما رفت. کلود از سال 1927 تا 1932 تحصیلات خود را در رشته های حقوق و فلسفه در دانشگاه پاریس ادامه داد. پس از آن در یکی از دبیرستان های محلی به نام لیسه ژانسون سیلی و در کنار ژان-پل سارتر و سیمون دو بووار به تدریس پرداخت. سپس در دانشگاه فرانسوی سائو پائولوی برزیل استاد جامعه شناسی شد.

 

ذوق ماجراجویی

او به عنوان یک انسان شناس به همراه همسرش دینا دریفوس سفرهای خود را آغاز کرد. او می گفت: "من به دنبال راهی می گردم که بتوانم ذوق ماجراجویی خود را با آموزش حرفه ام آشتی دهم. احساس می کنم سفرهای ماجراجویان اوایل قرن 16 را دوباره تجربه می کنم."

رابطه او با دریفوس به طلاق ختم شد و در سال 1946 با رزماری اولمو ازدواج کرد و سپس لوران متولد شد. در سال 1954 هم با مونیک رومن ازدواج کرد که حاصل این ازدواج تولد ماتیو بود. لوی استراوس علاوه بر لوران، با همسرش، متیو و پسران متیو زندگی می کرد.

لوی استرواس در سال 1937 تدریس را ترک گفته و تمامی وقت خود را صرف تحقیقات میدانی کرد. او برای مطالعات بیشتر در سال 1939 به فرانسه بازگشت. اما به خاطر جنگ جهانی دوم او به ارتش فرانسه احضار شد و خدمت خود را به عنوان رابط ارتش بریتانیا آغاز کرد. او در کتاب "گرمسیریان اندوهبار"  می نویسد که به هنگام حمله هیتلر به فرانسه جبهه مانیو را ترک کرده و در کامیون حامل گوسفندان پنهان شده بود.

لوی استراوس در سال 1941 از سوی مدرسه جید تحقیقات اجتماعی نیویورک (با مساعدت بنیاد راکفلر) دعوت به همکاری شد. او  می گوید بهترین و پرثمرترین دوران زدنگی اش را در کتابخانه عمومی نیویورک صرف خواندن آثار فرانس بوآس انسان شناس آمریکایی آلمانی تبار و رومن یاکوبسون زبان شناس ساختارگرایی روسی کرده است.

او به محفل هنرمندان و سوررئالیست هایی همچون ماکس ارنست، آندره برتون و دولوره وانتی همسر آینده ژان-پل سارتر قدم نهاد. دولوره وانتی هم در اثر معاشرت با لوی استراوس به اشیاء عتیقه علاقه مند شد تا جایی که آن دو به طور مرتب به یکی از عتیقه فروشی های منهتن مراجعه کرده و اجناس عتیقه کشف شده از شمال غربی اقیانوس آرام را تماشا می کردند.

پس از جنگ لوی استراوس مطالعات خود در نیویورک را ادامه داد و در همان سال ها به سمت نمایندگی فرهنگی دولت فرانسه نائل شد و تا سال 1947 این مقام را در اختیار داشت. بلافاصله پس از بازگشت به فرانسه مدرک دکتری خود را در سال 1948 از دانشگاه پاریس اخذ کرد و در همان سال به معاونت موزه دو لوم در پاریس منصوب شد. اولین اثر مهم او "ساختار بنیادین نظام خویشاوندی" نام دارد که درسال 1949 آن را به رشته تالیف درآورد.

بعد از بنیاد داکفلر، مدرسه کاربردی تحصیلات عالیه [1] پاریس تصمیم به تشکیل دپارتمان علوم اجتماعی و اقتصادی گرفت و لوی استراوس از سال 1950 تا 1974 در آنجا به عنوان مدیر مطالعات و پژوهش ها مشغول به کار شد.

از سال 1953 تا 1960 دبیرکل شورای بین المللی علوم اجتماعی در سازمان یونسکو بود. در سال 1959 به عنوان استاد  به کولژ دو فرانس دعوت شد. در سال 1973 از سوی فرهنگستان فرانسه مورد تقدیر قرار گرفت. در سال 1960 نیز مجله لوم[2] (انسان) را تاسیس کرد.

در دهه 1980 ساختارگرایی لوی استراوس در سایه ظهور اندیشمندان پسا ساختارگرایی چون میشل فوکو، رولان بارت و ژاک دریدا عرصه را برای خود تنگ دید. آنها ایده امر جهانشمول و بی زمان را رد می کردند و نقش تاریخ و تجربه در شکل گیری آگاهی بشری را به مراتب بیشتر از قوانین جهانشمول می دانستند. لوی استراوس در پاسخ آنها می گفت: "جامعه فرانسه، به ویژه نوع پاریسی آن، جامعه شکمویی است! حدودا هر پنج سال یکبار نیاز به بلعیدن چیزهای جدید در آن احساس می شود. پنج سال پیش همه می گفتند ساختارگرایی. الان  هم چیز دیگری مرسوم شده است. نظر به اینکه اصطلاح "ساختارگرایی" به برترین شکل ممکن حالت بی ریخت پیدا کرده است، من مشخصا نمی خواهم از آن واژه استفاده کنم. من به هیچ وجه پدر ساختارگرایی نیستم."



[1] École Pratique des Hautes Études

[2] L’Homme

 

این مطلب در تاریخ ۱۹ آبان ۱۳۸۸ در شماره ۱۴۰ روزنامه "فرهیختگان" چاپ شده است.